• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 6 اسفند 1397
کد مطلب : 48989
+
-

کِلک

کِلک

او قصه‌های فراوانی درباره مادرم تعریف کرده بود. وقتی مدام درباره او می‌پرسیدم، او فقط قصه می‌گفت و چیزهایی از خود می‌ساخت که هریک با دیگری در تناقض بود. گاهی مادرم زن فقیر بیچاره‌ای بود، گاهی بانویی بیگانه بود که در ماشین قرمزی سفر می‌کرد و گاهی راهبه صومعه بود و گاهی سوارکار سیرک، گاهی به‌هنگام زاییدن من از دنیا رفته بود و گاهی هنگام یک زمین‌لرزه ناپدید شده بود.

اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری، ایتالوکالوینو، ترجمه: لیلی گلستان، صفحات 316 و 317

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
کِلک
کِلک
کِلک