• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
دو شنبه 25 دی 1396
کد مطلب : 4227
+
-

اول شخص مفرد

سیاه‌تر از نفت

یادداشت
سیاه‌تر از نفت

مهیار زاهد| روزنامه نگار و مستندساز:

 

افسوس که طبقاتش چنان بلند نبود که شدت آوار حادثه آنگونه که باید به چشم بیاید! حیف که محل واقعه چنان نبود که چهره‌های هنری و ورزشی و از همه مهم‌تر مسئولان کشوری برای سر زدن به آن صف بکشند! هرچند موج بسیار بود اما از آن جنسی نبود که موج سلفی‌ها و همدردی‌ها را با خود همراه کند. افسوس که این شهرک متحرک بر آب، ساختمانی بلندمرتبه در قلب پایتخت نبود که مظلومیت گرفتارشدگانش زودتر از این به چشم ‌آید؛ سانچی را می‌گویم. حیف که سانچی، پلاسکو نبود. گویی چهره‌های مردمی تنها همدرد دردی می‌شوند که در برابر چشم‌شان و صدالبته در برابر چشم مردم باشد ورنه فاجعه آتش‌سوزی نفتکش سانچی هر چه سیاهی و تلخی که بخواهی داشت و کم از واقعه پلاسکو نداشت. اگر اینجا آتش‌نشانان فداکار در میان آوار مذاب محاصره شده بودند، آنجا 32نفر از خدمه همیشه در راه نفتکش در میان آهن گداخته و آتش گرفتار شدند. اگر اینجا خانواده‌هایی در خلأ میان امید و ناامیدی بی‌قرار مانده بودند، آنجا هم بودند بسیار کسانی که عزیزانشان را لابه‌لای شعله‌های سر به فلک کشیده آتش آن هم تنها در میان تصاویری مبهم از شبکه‌های خبری جست‌وجو می‌کردند.

این بار اما فاصله‌ها بسیار بود! هرچند مگر قلب نگران مادری که فرزندش را می‌جوید معنا و مفهوم فاصله را می‌فهمد که چیست؟ مگر می‌توان به زن جوانی که همسرش را به این نفتکش عظیم‌الجثه سپرده گفت که راه از اینجا تا حادثه خیلی دور است؟ آنقدر دور که یک هفته تا به‌خودآمدن همه‌مان طول کشید. آنقدر بعید که تیم امداد کشورمان زمانی به محل حادثه رسید که دیگر دیر شده بود؛ خیلی دیر.  مفهوم دیر را اما می‌توان بهتر توضیح داد! حالا دیگر 80میلیون ایرانی به خوبی با معنای چنین واژه‌ای آشنا شده‌اند. حالا دیگر همه با هم به نوعی احساس می‌کنیم که این‌بار دیر رسیدیم؛ خیلی دیر. انگار که در این یک هفته، میان تمامی گرفتاری‌ها و روزمرگی‌ها گوشه چشمی نیز به سانچی داشتیم اما یکباره وقتی به‌خودآمدیم که آخرین زبانه‌های آتش در دل آب‌های بی‌کران محو شدند. انگار تا این لحظه چهره‌های جوان و کم سن وسال خدمه سانچی را ندیده بودیم هنوز! انگار چنان سرگرم سرانجام فیلترینگ تلگرام و بحث‌های همیشگی بودیم که حواسمان نبود چه گل‌هایی را به امانت به آب داده‌ایم روزی و اینک آتش به جان گلستان‌مان افتاده است. حالا دیگر تنها زمان مرثیه است!

زمان زاری است و وقت پیام‌های همدردی و تسلیت پیاپی برای خانواده‌هایی که یک‌هفته تمام را در دل کابوسی از دود و آتش و آب به تنهایی سپری کرده‌اند. سرگذشت خدمه سانچی آنقدر تلخ و سوزناک است که نمی‌خواهم بیش از این بر غم و اندوهش بیفزایم. لازم نیست حتی برای لحظه‌ای هم خودمان را جای آنها که امروز به عمق دریا رفتند بگذاریم تا درک کنیم جنس سختی آن لحظه‌های آخر را. تنها کمی از خودمان گفتم برای خودمان! از اینکه دیر رسیدن چقدر بد است. از اینکه گویی جنگ آب و آتش در این سرزمین پایان ندارد. هنوز داغ حادثه پلاسکو سرد نشده بود که باز آتش به جانمان افتاد. چه‌کسی فکرش را می‌کرد که روزی نفت در این کشور برای مردم معیار سنجش آدمیت باشد؟ آنها که پولش را بردند یک طرف و اینها که دودش را خوردند طرف دیگر. شاید که نفت این سرزمین سیاه‌تر از آن است که باید باشد!

 

این خبر را به اشتراک بگذارید