قصههای کهن
نگران ملک
یکی از ملوک خراسان، محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده بود؛ مگر چشمانش که در چشمخانه همی گردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل فروماندند؛ مگر درویشی که بهجای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است.
بس نامور به زیرزمین دفن کردهاند
کز هستیاش به روی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کز و استخوان نماند
زنده است نام فرّخ نوشینروان بهخیر
گرچه بسی گذشت که نوشینروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند
گلستان سعدی