
زنی که در روستا، رؤیا کاشت
درباره زن دهه هفتادی که خانهای روستایی و قدیمی را از مرگ حتمی در دل جنگلهای گیلان نجات داد

فهیمه طباطبایی | روزنامهنگار
زندگی در دل جنگل و روستاهای شمال ایران رؤیای خیلیهاست؛ بهخصوص در سالهای اخیر که هوای شهرهای بزرگ آلوده شده و ترافیک و شلوغی امان خیلیها را بریده، این عطش چندین برابر شده است. در این میان کم نیستند کسانی که در این مسیر قدم گذاشتهاند و پناه بردهاند به شهرهای شمالی؛ گرچه همه این رفتنها یا دوام نیاورده یا نتیجهای جز آسیب به طبیعت این شهرها و روستاها نداشته است. اما مهیا رحیمی، زن دهه هفتادی که خود اهل رشت است، مسیر درست زندگی در روستاهای گیلان را به تصویر کشیده است؛ طوری که طبیعت و خانههای قدیمی زنده بمانند و جنگلهای شمال آسیب نبیند.
کشاورز دهه هفتادی
خانهاش شبیه «خونه مادربزرگه» در دل جنگلهای شمال است؛ دوطبقه رو به جنگل یکی از روستاهای فومن. هم مرغ و خروس دارد و هم سگ و گاو. او خودش شهری است اما همچون زن روستایی، هر روز فرغونش را برمیدارد و به مزرعهای که در آن انواع سبزیها و میوهها را کاشته، میرود تا دسترنج خود را برداشت و با آنها هم برای خودش ترشی و رب و مربا درست کند و هم برای فروش در بازار. مزرعه مهیا از کدوتنبل، فلفل، خیار و سبزی تا به، هندوانه، بادمجان و گوجه دارد. آنها را که برداشت کرد، میآورد خانه و با کمک خدمه خانه میشوید، رب و ترشی و مربا میپزد و محصولاتش را میفروشد. اشتراک گذاشتن این لحظات کاشت و برداشت آن هم از یک زن دهه هفتادی که 2فرزند کوچک دارد، نشان میدهد که او واقعا فرهنگ روستایی و سبک زندگی آن را دوست دارد و میخواهد برخلاف جهت زندگی اغلب همنسلانش، شنا و در روستا واقعا کشاورزی کند. او میگوید: «کشاورزی در مزرعه روستا برای من حس خوبی دارد. اینجا که هستم تقریبا به بازار نمیروم و از محصولات خودم استفاده میکنم، چیزی هم اگر زیاد بیاید یا میفروشم یا به محصولاتی تبدیل میکنم که قابل استفاده یا فروش باشد.»
آشپزی با نمای گاوهای در حال چریدن
خانه شبیه همه خانههای قدیمی شمال است؛ شبیه خانه ارباب در فیلم پس از باران؛ ساختمان بزرگ چوبی دو طبقه با نمای آبی، سقف شیروانی، ایوان خیلی بزرگ و انبار غلات و غذای کاهگلی در پایین. مهیا میگوید که دوست نداشته دست به ترکیب خانه بزند و آن را شبیه خانههای امروزی که بسیاری از مردم در روستاهای گیلان و مازندران میسازند، بسازد. میخواسته ترکیب خانه را به همان شکل حفظ کند: «من این خانه را بازسازی و تلاش کردم به بنای آن آسیبی نزنم. حتی مبلمان و فرش آن را تغییر ندادم و به همان سبک و سیاق وسایل خانه را تهیه کردم و چیدم، نمیخواستم خانه حال و هوای شهری بگیرد.» فرشهای پهن شده در ایوان بزرگ، همه لاکی و حتی لنگه به لنگه است، سقف خانه از چوب ساخته شده و جای مبل، پشتی گذاشتهاند، پردهها اطلسی است و تشک جای تخت را گرفته.
از نردههای خانه، گلدان شمعدانی آویزان شده، حتی گاز و سینک ظرفشویی قدیمی است و خبری از فر و سولاردام نیست. هود آشپزخانه همان پنجره خانه است؛ رو به مراتعی که گاوهای همسایه در حال چریدن هستند.
انباری که بازسازی آن 2ماه طول کشید
مهیا تلاش کرده از همه اجزای خانه به همان علتی که ساخته شده، استفاده کند. مثلا انبار خانه را که تبدیل به زبالهدانی شده بود، تخلیه و با نیهای ضخیم در دل مزرعه، آنجا را قفسهبندی کرده و تمام محصولات و لوازم آشپزخانه غیرضروریاش را در دل آن جای داده است. انباری که معلوم است روزگاری مطبخ خانه بوده و از آن بوی سیر تازه، سرکه دستساز، فلفلهای قرمز خوراکی آویزان به نخ، باقالاهای خشک، عطر برنج شمال و... میآمده و حالا مهیا تلاش کرده تمام آنها را زنده کند تا برای مهمانان غریبه خانهاش، نمایی از زندگی واقعی شمالی را نشان دهد: «همه این کارها سخت است، من یک خانه در رشت دارم اما این سبک زندگی را اول برای خودم انتخاب کردم و بعد برای کسانی که دوست دارند با سبک واقعی زندگی در شمال آشنا شوند.»
مادری در دل طبیعت
2پسر مهیا در دل همین خانه بزرگ میشوند؛ پسر بزرگش هر روز برای رفتن به مدرسه به رشت میرود و پسر کوچکش با حیوانات مزرعه و کودکان همسایه در حال بازیکردن و بزرگشدن است. او هم مثل مادرش کار در مزرعه و تعامل درست با طبیعت را یاد میگیرد شاید که روزی میراثدار مادر باشد.