سرقت عجیب سربازی که عاشق موتور سنگین بود
سرباز جوان که عاشق موتور سنگین بود نقشه کشید تا با بیهوش کردن همخدمتی خود، ماشینش را سرقت کند اما وقتی از این کارش پشیمان شد که دیگر دیر شده بود.
به گزارش همشهری، 31تیرماه امسال جوان سربازی با پلیس تماس گرفت و گفت همخدمتیاش ماشینش را سرقت کرده است. پس از این تماس مأموران راهی محل حادثه که پادگانی در اطراف تهران بود، شدند و به تحقیق از شاکی پرداختند. وی گفت: ساعت حدود 7:30صبح بود که به همراه همخدمتیام مجید به کانکسی که در محوطه پادگان بود، رفتیم. در آنجا مجید 2لیوان دلستر آورد تا با هم بخوریم. من پس از خوردن دلستر دچار سرگیجه شدم و از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم ساعت حدودا 12بود اما از مجید خبری نبود. حدود 3ساعت در کانکس بیهوش بودم و به سرعت از کانکس خارج شدم و در تصاویر دوربین مداربسته پادگان صحنه عجیبی دیدم که باورم نمیشد. مجید صبح هراسان از محوطه پادگان خارج شده و با سرقت خودروی 405 من که مقابل پادگان پارک بود، پا به فرار گذاشته بود. آنجا بود که متوجه شدم مجید پس از بیهوش کردن من ماشینم را به سرقت برده است. ماموران پلیس تحقیقات را شروع کردند و سرگرم بازبینی تصاویر دوربین مداربسته بودند که متهم درحالیکه سوار بر خودروی پژوی شاکی بود به مقابل پادگان بازگشت و دستگیر شد. او دیروز برای انجام تحقیق به شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت منتقل شد و پیش روی قاضی علی وسیله ایرد موسی قرار گرفت. وی دربازجوییها سرقت را گردن گرفت و مدعی شد بهخاطر خرید موتور دست به سرقت زده است. سرباز جوان که متولد 76 است در گفتوگو با همشهری از جزئیات سرقت میگوید.
چه شد که فکر سرقت به سرت زد؟
می خواستم موتور سنگین بخرم اما پولش را نداشتم.
میخواستی با فروش ماشین پژوی دوستت، موتور بخری؟!
نه. اینطور نبود. راستش من از بچگی عاشق موتور سنگین بودم. چند روز قبل از سرقت شنیدم که یکی از بچههای محل میخواهد موتورش را بفروشد. اما من سرباز بودم و این پول را نداشتم. از سوی دیگر شنیدم که همخدمتیام 10میلیون تومان خرج ضبط و باند ماشینش کرده است. وسوسه شدم ماشینش را سرقت کنم تا با برداشتن ضبط و باندش و فروش آنها موتور سنگین بچهمحلمان را بخرم. میخواستم فقط ضبط و باند را بردارم و ماشین را رها کنم اما کمی بعد از سرقت پشیمان شدم.
چه شد که پشیمان شدی؟
من سابقهدار نیستم. این نخستینبارم بود که در زندگی دست به خلاف میزدم. پس از سرقت، عذاب وجدان گرفتم. در آن شرایط به یکی از دوستانم زنگ زدم و موضوع را برایش تعریف کردم. میخواستم با او مشورت کنم اما دوستم مرا سرزنش کرد و گفت این کار تو سالها حبس دارد و آبرویت پیش همه میرود. حرفهای او باعث شد که بهخودم بیایم و از کاری که کرده بودم پشیمان شوم. به همین دلیل به پادگان برگشتم تا ماشین را تحویل دوستم بدهم و بخواهم که مرا ببخشد اما گیر افتادم.
فکر نکردی با بیهوش کردن او ممکن است جانش را به خطر بیندازی؟
یک قرص خوابآور خریدم و داخل دلستر حل کردم. میدانستم با خوردن این قرص، تنها چند ساعت میخوابد؛ ضمن اینکه شب قبل هم نگهبانی داده بود و میدانستم حسابی خوابش میآید.
وقتی از پادگان خارج شدی کسی به تو شک نکرد؟
برج 3 خدمتم تمام شد اما چون اضافه خدمت به من خورده بود باید تا آخر مرداد به پادگان میآمدم. برای همین رفتوآمد در پادگان برایم راحت بود و به من سخت نمیگرفتند.