
دود لوکوموتیو و گلدان سبز آقای مهندس

کمسن و سال که بود دوست داشت معمار شود و یک «آقای مهندس» دهانپرکن، پیشوند اسمش بگذارند: «نشد دیگه... یه کم بهخاطر تنبلی خودم در درسخواندن بود و یه کم هم بهخاطر پول...» چند تکه زغال مرغوب انگور را متقارن روی فویل روزنهداری میچیند: «درسته معمار نشدم، ولی این دلیل نمیشه توی کاری که الان دارم ترقی نکنم. بعضی شبها مقاله میخونم درباره صنعت تنباکو، تخصص ترکیب بیضرر طعمها و تمرین یکسری حرکات آکروباتیک چاقکردن قلیان؛ مثل همونها که باریستاها انجام میدن.» لبی یکبارمصرف به سینی قلیانی با طعم آقابزرگ که در منوی قلیان رستوران، بسیار خوشنمایی میکند، میاندازد. ریههایش را باد میکند و بعد با قدرت به نیپیچ یا شیلنگ قلیان میدمد. عمیق و پیوسته؛ سفارش مشتری است که دود لوکوموتیوی بده! یک دست به شل و سفت کردن سوپاپ آن دارد و یک چشم به همه گلدانهایی که روبهرویش سبز نمایانند. پتوس، زاموفیلیا، برگ انجیری و بونسای: «شاید سر و کارم با دود است، اما از نهنک تهمینه یاد گرفتم گیاه بکارم.»