• شنبه 21 تیر 1404
  • السَّبْت 16 محرم 1447
  • 2025 Jul 12
شنبه 21 تیر 1404
کد مطلب : 258869
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/OyYKG
+
-

آتش خاموش شد، نامش جاودان ماند

روایت شهادت آتش نشان عباس زارعی از زبان همکار و رفیقش

گزارش
آتش خاموش شد، نامش جاودان ماند

لیلا باقری-روزنامه‌نگار

عباس زارعی، متولد 1364، روز دوم حمله اسرائیل به ایران، در حالی شهید شد که هنوز نان تازه‌ای که برای صبحانه همسرش خریده بود، در صندلی عقب پراید بود. روز دوم این حمله 8 هموطن در اسدآباد همدان به شهادت رسیدند، از جمله 2‌آتش‌نشان. شهید یاسر زیوری که در همین صفحه قصه شهادتش منتشر شده است و شهید عباس زارعی. امیر قسمتی، آتش‌نشان باسابقه اسدآباد همدان، با وجود ترکش‌هایی در بدن و درد ناشی از عمل جراحی، ماجرای روز اول و دوم حمله به اسدآباد را برای ما روایت کرد. آنچه می‌خوانید، بی‌واسطه از زبان اوست. 


روز اول شیفت نبودیم. مسئول وقت ساعت 7:30 صبح تماس گرفت و گفت همه نیروها آماده‌باش هستند. خانه من نزدیک آتش‌نشانی است، برای همین سریع رسیدم و دیدم عباس زارعی و یاسر زیوری هم آمده‌اند. ساعت 10:30 تماس گرفتند که یک ماشین حمل مواد در جاده سیف‌آباد آتش گرفته است. به سرعت رسیدیم. هدف پهپاد اسرائیلی قرار گرفته ‌ و حریق گسترده بود. عباس با درایت فرماندهی کرد از کجا آب بریزیم و از کجا فوم بپاشیم. کار با موفقیت تمام شد، به آشیانه برگشتیم و تا شب آنجا بودیم. حرف می‌زدیم، ‌ و وقایع را گزارش و برنامه‌ریزی می‌کردیم.
ساعت 6:30 روز دوم با صدای مهیبی بیدار شدیم. دود سنگینی از سمت بهمن‌دره به هوا بلند بود. خودم را به آتش‌نشانی رساندم، لباس عملیات تن کردم و با ماشین رفتیم سمت محل انفجار. شهید زارعی ایستگاه دوم، ایستگاه جانبازان، مستقر بود و زودتر رسیده بود و درحال اطفای تریلی بودند. پهپاد همچنان بالای سرمان می‌چرخید. 

تنها به خاطر کشت و کار مردم‌
جاده‌ای که تریلی در آن می‌سوخت از میان باغ‌ها و کشت و کار مردم می‌گذرد و آتش در حال سرایت به مزارع گندم بود. عباس زارعی همراه دو نفر دیگر با بیل آتش گندمزار را خاموش می‌کردند. نیروهای نظامی می‌گفتند باید پراکنده بایستید. پهپاد همچنان بالای سرمان می‌گشت اما بچه‌ها دست از کار نمی‌کشیدند. می‌گفتند تمام دارایی و حاصل زحمت یک سال مردم است. گروه اول کار را تمام کرد و برای آبگیری ماشین رفت. عباس و یاسر می‌توانستند برنگردند اما برگشتند. چون هر لحظه امکان داشت آتش به مزارع مردم برسد. هر‌سه آماده در محل ماندیم. 
یک ساعت بعد تریلی دوم را زدند. باد هم می‌آمد و آتش را در زمین مردم انداخت. ماشین‌های زیادی آنجا بود. اول آنها را دور کردیم و بعد شروع کردیم به خاموش کردن. اطفای دوم‌ که تمام شد، وسایل‌مان را جمع کردیم و در فاصله‌ای دورتر آماده‌باش ایستادیم. من و عباس و یاسر‌ دوباره به سرعت وسایل را چک و آماده کردیم. قبل از فوم‌پاشی هربار باید این کار انجام شود. همزمان حرف می‌زدیم. پهپاد را ‌‌دیدیم و به مسخره‌گفتیم روی ماشین برویم با سنگ بزنیمش. گفتم: «عباس امروز شیفتت نیست، آمدی می‌خوای شهید بشی‌ها...» گفت: «نه شهادت نصیب من نمی‌شه. ایشالا نصیب شما  بشه» و خندیدیم.                       

آتش در خرمن‌
برایمان صبحانه مختصری آوردند. کیک و آبمیوه. یکی از بچه‌های نظامی آمد و آب خواست. گفتم ماشین پر از آب است و تمیز. برایش آب پر کردم و صبحانه‌ام را به اصرار به او دادم. مشغول همین کارها بودیم که پهپادها دوبار‌ه حمله کردند و  تریلی سوم را زدند و انفجاری به فاصله 50 متر پایین‌تر از مارخ داد. سه چهار تا از بچه‌ها را از گروه‌های دیگر زدند... نظامی، راننده جرثقیلی که برای جابجایی ماشین‌ها آمده بود، او که از ما آب خواست و... 
چند ثانیه بعد موشکی هم بین ما 3 نفر خورد. برای 10 دقیقه بیهوش شدم. بعد که به هوش آمدم، سعی کردم بلند شوم ببینم بقیه در چه حالی هستند. محشری به پا شده بود؛ داخل گندم‌ها بودیم، یاسر و عباس افتاده بودند و آتش در حال رسیدن به آنها بود. سرم گیج می‌رفت، نمی‌توانستم بلند شوم، پاهایم غرق خون بود اما درد حس نمی‌کردم، گوش‌هایم زنگ می‌زد و چیزی نمی‌شنیدم. سینه‌خیز تا روی جاده رفتم. روی آسفالت که رسیدم به نیروهای امدادگر اشاره کردم. پهپاد می‌زد و کسی دقیق نمی‌دانست چه اتفاقی در حال رخ دادن است. ما را دیدند و آمدند کمک و رساندند به بیمارستان. عباس همان‌جا شهید شد. دو سه روز بعد در بیمارستان بستری بودم که خبر شهادت یاسر هم آمد.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید