
نخستین بانوی شهید شمیران

نام: شهیده شوکت مراد
موقعیت: محله حصاربوعلی
آشنایی با اندیشههای امام خمینی(ره) به نقطه عطف زندگیاش تبدیل شد تا جایی که در روزهای منتهی به انقلاب، شانه به شانه دیگر بانوان انقلابی شمیران در تظاهرات علیه رژیم طاغوت حضور داشت. شهیده شوکت مراد برای بانوان انقلابی محله حصاربوعلی یک الگوی تمام عیار بود؛ کسی که هم اعضای خانوادهاش را برای فعالیتهای انقلابی با خود همراه کرد و هم زنان انقلابی محله را برای درمان مجروحان و پخش اعلامیه به میدان مبارزه آورد. او نخستین بانوی شهید شمیران است که اگرچه با شهادت در بیستم و یکمین روز بهمنماه 1357صبح پیروزی را ندید، اما پیامآور پیروزی برای زنان انقلابی محلهاش شد. حمیده ضماندفر، دخترش از فعالیتهای انقلابی مادر در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب میگوید: «مادرم در روزهای پیروزی انقلاب پیشرو زنان محله بود. وقتی مجروحان را برای درمان به بیمارستان شهدای تجریش میبردند، مادرم حلقهای از زنان انقلابی تشکیل داده بود که همگی برای امدادرسانی به درمان مجروحان با بیمارستان همکاری میکردند. آنها ملحفه مورد نیاز بیمارستان را تامین میکردند و برای نگهداری پیکر شهدا نیز از خانهها یخ جمعآوری میکردند و به بیمارستان میبردند. او در روزهایی که خفقان شدید بر شهر حاکم بود، شجاعانه خانه به خانه میرفت تا یخ و داروهای مورد نیاز بیمارستان را تامین کند. وقتی مجروحان نیاز به خون داشتند، پیشقدم بود و در محله نیز اطلاعرسانی میکرد. پخش اعلامیههای امام (ره) و روشنگری درباره جنایتهای رژیم طاغوت هم برنامه ثابت آنها در ماههای پیروزی انقلاب بود.» ضماندفر از روز شهادت مادرش میگوید: «مادرم صبح روز بیست و یکم بهمن، وقتی شنید سربازان مجروح نیروی هوایی را که به مردم پیوسته بودند برای مداوا به بیمارستان تجریش آوردهاند، برای اهدای خون و بردن ملحفه تمیز به بیمارستان رفته بود. آنها وقتی شنیدند امام خمینی(ره) فرمان لغو حکومت نظامی را صادر کرده، همراه با دیگر بانوان، پسرعمو و برادرم برای تظاهرات به خیابانهای محله رفتند. ساعت 10 و نیم شب بود که گاردیها در خیابان مهماندوست (شهید سعیدی کنونی) بهسوی جمعیت تیراندازی کردند. وقتی تیر به مچ پای برادرم اصابت کرد، به گوشهای از خیابان رفت تا مادرم نبیند از پای عباس خون میرود، غافل از اینکه چند کوچه آنسوتر تیر به قلب مادرم اصابت کرده و به شهادت رسیده بود.»