• پنج شنبه 29 آذر 1403
  • الْخَمِيس 17 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 19
چهار شنبه 28 آذر 1403
کد مطلب : 243590
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/k5Apr
+
-

شب یلدا کسب‌وکار من است

درباره فاطمه‌غنچه و باقی زنان «کلاته‌خیج» که در کار شب‌چره‌های شب چله هستند

زندگی
شب یلدا کسب‌وکار من است

سحر جعفریان‌عصر-  ‌روزنامه نگار

رسم نانوشته یا عادت مرسوم ‌در کلاته‌خیج (شهری کوچک در شهرستان شاهرود و استان سمنان) چنین بوده و هست که زنان و دختران هر صبح پیش از سر زدن خورشید، چادر به دور کمر خود گره بزنند و قبراق امور خانه‌شان را رتق و فتق کنند. آتش به سماور اندازند و تا سبزی‌پلوی محلی‌شان دم می‌افتد، اتاق‌های کاهگلی تا حیاط فراخ را جارو ‌کنند.باید بعد از نظافت اندرونی، پشت چهاروردی‌های چوبی و قدیمی که از مادربزرگ‌هایشان به ارث مانده (دستگاه پارچه‌بافی سنتی) بنشینند و پارچه ببافند، از گوجه‌فرنگی‌های کال و درشت رب‌های غلیظ بگیرند، بقچه نان‌شان اگر خالی شد کمی شیرمال‌ بپزند، شیره انگور را با پیمانه‌ای آرد برای عصرانه تفت بدهند، وقت میوه‌چینی سبدهای 10تا20کیلویی را از زردآلو، آلو، هلو و سیب‌های رسیده پر کنند و مانده و له‌شده‌هایشان را هم بخشکانند تا میوه خشک یا برگه‌های قیسی به نُقل و تنقل داشته باشند. گاه نیز از همان محصولات باغی لواشک‌های خانگی درست کنند، شکلات‌کنجدی و گندمک یا برنجک‌های برشته را با مشتی مغز تخمه آفتابگردان و شاه‌دانه بو دهند تا شب‌چره‌های ارگانیک‌شان مهیا باشد.  همان شب‌چره‌ها و تنقلات‌ مقوی‌ای که چند سالی‌ است به همت فاطمه‌غنچه یکی از بانوان کلاته‌خیج مشتری‌های بسیار در شهرهای دور و نزدیک پیدا کرده و حالا نیز بسته به بسته در حال ارسالند تا میان سفره و میزهای قرمز و سبز شب چله و یلدای بلند قرار گیرند.‌

همه در کارند تا تو شب‌چره‌ای به کف آری
صدای فاطمه از یکی از ایوان‌های رو به حیاط اقامتگاه (فضایی از ادغام چند خانه برای کارآفرینی و بومگردی) که گرداگردش اتاق‌هایی کاهگلی بنا شده، شنیده می‌شود: «برنجک‌های این چندتا سینی خشک شدند؛ کی قراره برشته‌شون کنه؟»  خدیجه (خواهر کوچک‌ترش) با آنکه مسئول و البته متخصص رب‌پزی‌ است ولی در روزهای منتهی به بلندترین شب سال، بیکار نمی‌نشیند و به کمک مریم، زهرا، معصومه، گلناز و باقی زنان می‌آید تا هر چه زودتر آجیل و خشکبار شب‌چله مشتری‌هایشان از مازندران تا بندرعباس، از کردستان تا مشهد و به‌ویژه مشتری‌های دست‌به‌نقد‌شان در تهران، آماده و ارسال شود. از این رو، پیش‌تر تابه‌ای بزرگ را روی آتش گذاشته: «من...الان میام سراغشون». سوی دیگر، مریم و گلناز روی زیراندازی نازک نشسته‌اند و سیب، هلو، آلو و زردآلوهای خشک‌شده را به اندازه‌های نیم و یک کیلوگرم داخل پاکت‌های کاغذی که فاطمه همین چند وقت پیش از بازار تهران خریده بود، می‌ریزند. کار وزن‌گیری دقیق برعهده مهتاب، دخترکی خردسال است که اگر از او بپرسند: «می‌خواهی در آینده چه کاره شوی؟»  بی‌درنگ پاسخ می‌دهد:  «مثل فاطمه‌غنچه می‌خوام کارآفرین بشم...»

هم خوردنی، هم پوشیدنی
کمی بعد از احوالپرسی، فاطمه که همچنان تکه لواشک را در دهان می‌چرخاند، گره از بقچه آورده، باز می‌کند. پارچه‌های ماهوتی (پارچه سنتی) در قواره‌های گوناگون بافته و به روی هم تا شده‌اند؛ حوله‌های دستی، زیرانداز سفره، چادرشب، پرده و شال سر: «خیلی خوب شدند... دست‌تان درد نکند... اگر دست نمی‌جنبانید، از بازار شب‌چله، دشت نمی‌کردید... خب حالا بریم سراغ حساب و کتاب‌ مان... منیژه‌جان، اون دفتر مالیه رو از کارگاه برام بیار.» کارگاه، بزرگ‌ترین اتاق کاهگلی‌ اقامتگاه است که میانش دستگاه چهاروردی چله‌کشی‌شده، دوک، دفتین‌های فلزی و کلاف‌هایی از نخ‌های پنبه‌ای، پلی‌استر و پشمی به چشم می‌آید. در این اتاق تقریبا همه زنان همراه و همکار فاطمه رفت‌وآمد دارند؛ چراکه در کلاته‌خیج، همه زنان و دختران ریسندگی و بافندگی می‌دانند؛ هنری بومی و سنتی که فاطمه به بهانه شب یلدا نیز از بازارش غافل نمی‌ماند.

به صرف سفره‌نشینان شب یلدا
بعد از بو‌دادن برنجک‌ها نوبت کنجدهاست که نمکین شود. کنجدهای خام هم برای تهیه شکلات‌کنجدی که مخلوطی مقوی با مغز تخمه‌های آفتابگردان و کمی هم آرد و شکر است، کنار گذاشته می‌شوند. تقریبا همه در اقامتگاه می‌دانند که خوشمزه‌ترین شکلات‌های کنجدی را منیژه درست می‌کند. گواهشان هم در لیست سفارش‌ها نمایان است؛ بعد از میوه‌های خشک و آجیل‌های مادربزرگی، این شکلات‌های کنجدی هستند که ابتدا در تهران و سپس در اصفهان و گیلان و حتی ینگه دنیا، مشتری‌های ثابت خود را دارند و بیشترین میزان خرید مشتری‌ها به مناسبت آخرین شب پاییز است. رونق کار فاطمه و دیگر بانوان، گاه مردان را که چندسالی‌ است کم‌آبی به خاک زمین‌های کشاورزی‌شان زده، سر ذوق می‌آورد؛ آنچنان که بار اول باغ‌هایشان را که از همان آب کم زردآلو تا بادام و سنجد ثمر می‌دهند، به فاطمه می‌فروشند. دیگر چیزی تا شب‌نشینی یلدا نمانده؛ نیسان آقاعبدالله از در ماشین‌رو وارد حیاط می‌شود. فاطمه، لیست سفارش‌ها را دست گرفته و از زنان می‌خواهد به قراری که می‌خواند، سفارش‌ها را تحویل شاگرد راننده نیسان دهند.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید