قصه بدهوبستان نسیه مردم در تهران قدیم
لیلا باقری
همهمان «چوبخطت پر شده» را شنیدهایم؛همان چوبخط ترکهآلبالویی که قدر 2 وجب بود و جای دفتر حساب و کتاب. بقال و قصاب و نانوا و بقیه کاسبها یکی برای هر مشتری داشتند و وقت نسیه بردن با چاقو خطی به تن چوب میکشیدند و خطها را آخر هر ماه میشمردند و میزان طلب معلوم میشد و اگر مشتری قبل از صاف کردن بدهی میرفت برای خرید، میشد مثل بابای حسنی.
حاجی ماستبند: حسنی چوب خط آقات پر شده!
حسنی: چوب آقام چی شده؟
کاسب: دِکی... برو بهش بگو شرمنده دفترتون سیاه شده.
بعد ولی آقای حسنی اگر نداشت که تسویه کند، ماجرا جور دیگری پیش میرفت.
آقا حسنی: برو به حاجی ماسبند بگو حساب کهنه رو شاه بخشیده نوکرتیم.
حسنی دوان دوان سمت ماستبندی:
بابام گف حساب ما رو شاه بخشیده نوکرمی!
کاسب درحالیکه ته ترازو را به زمین میکوبد: اونو شاه واسه ترضیه و شادی دل خلقالله مالیاتبده گذاشت... نمیتونی بدی نبر... از آب جوق که نگرفتم، سیفیدی چشام جای سیاهیش نشسته تا ماستارو بستم!
حسنی که از کفِ بر لب آمده حاجی، ماست خود را کیسه کرده، میدود سمت دالان و جلدی خودش را میرساند خانه و میبیند، آقاش مگسی نشسته رو پیرنشین، منتظر... و تند تند میگوید:
ترازو رو کوبید رو پیشخون گفت شاه مرضیه داده، تو ندادی که چشام سیاه شد تا ماستا منو بستن.
آقا حسنی که اینجا متوجه میشود حاجی ماستبند را از کوره به در برده، سعی مذبوحانه در تلطیف فضا میکند:
بوگو آقام گف نشون به نشونی اینکه پیرو سلوم کردم جلو دوکونت و رد شدم، یه کاسه ماست بده، بنویس کنار اون یه تاغار دوغ، نقدی حساب میکنم. تا حالا مال کیو خوردم که ترازو زمین میزنی؟
حسنی گرسنه از اینهمه دویدن، بِر و بِر آقا را نگاه میکند و آقا جلدی لنگه گیوهاش را پرت میکند سمت حسنی که خدا را شکر حسنی جا خالی میدهد و گیوه میخورد به در خانه همسایه... و آقا پشت بندش تف میکند روی زمین و رو به حسنی که مثل شصتتیر میپرد سمت دالان، داد میزند:
خشک نشده جلدی برگشتی با ماست.
حسنی هن و هن کنان مینشیند روی پله دکان و میگوید:
آقام گفت از در دوکونت رد شدم سلوم کردی، یه تاغار ماست بده تا تف خشک نشده
کاسب: لا اله الا الله! پس دیده سلوم کردم و عینهو گربه باریک شد و از کنار گذر خزید و رفت و به روی مبارک نیاورد... برو رد کارت، نسیه نمیدم!
حسنی گالش لاستیکیها را در میآورد و مثل باد برمیگردد و آقا را برزخ میبیند و 2 متریش میایستد تا گیوه اگر کمانه کرد، با محاسبه درست جا خالی بدهد چون جای قبلی هنوز خوب نشده است.
گف دیدم مثل گربه باریک خزینه رفتی، نسیه نمیدم.
آقا میآید چندتا لیچار آب کشیده نکشیده بار ماستبند کند و یکی هم بزند پس کله حسنی اما با انداختن تف غلیظ دیگری روی کپه خاک کنار خانه، کظم غیظ میکند و سر میخورد توی سیاهی دالان خانه و تا حسنی پا به پا کند که برود داخل یا نه، آقا با یک ماله برمیگردد:
اینو بده بهش بگو مشتی بذار کنار شمشه و شاغول و اسمبلیم... فردا میام حساب میکنم، بده این ور وسایل مارو تا پاییزه یکم کاگل بکشیم سقف خونه خلقالله پول دربیاریم...
حسنی اما نمیشنود، گالش زیر سر مثل اسب خسته از مسابقه خوابش برده و آب دهنش خاک روی گالشهایش را میشوید.
برگرفته از «طهران قدیم» جعفر شهری در وصف شیوه بدهوبستان نسیه بین کاسبان و اهل محل و ادبیاتشان.