گزارشی از زندگی و روزگار مهترانی که اسبهای اصیل پرورش میدهند
دایههای مهربان حیوان نجیب
رابعه تیموری- روزنامهنگار
امان «ریوکینگ» را روی تخمچشمش بزرگ کرد. از همان لحظهای که مادر زیبا و جوان ریوکینگ سر زا رفت و کرهاش را تنها گذاشت، مهتر جوان دایه غمخوار کره اسب یتیم شد. کمکش کرد که بهتنهایی روی پاهای نحیفش بایستد و شیر آغوزی را که در آخرین لحظات زندگی مادر با اصل و نسبش دوشیده بود، در دهان او گذاشت. شب تا صبح هم کنارش ماند و درحالیکه اشک چشمش از غم «جوانمرگی ریودنسر» خشک نمیشد، کره اسب را با محبت تر و خشک کرد. هرم بخاری نفتی اتاقکی که امان برای کره بیمادر دست و پا کرد، گرمای آغوش مادرش – ریودنسر - را نداشت، ولی کافی بود که ریوکینگ باهوش و زیرک تقلای عاشقانه امان برای زنده ماندن خود را حس کند و زنده بماند؛ نه آنکه فقط زنده بماند، بلکه در عین ناباوری همه قهرمان شود. تا آن روز کسی بهخاطر نداشت که کره اسبی دستآموز و بیمادر به مقام قهرمانی کورس اسبدوانی ترکمن صحرا برسد، اما ریوکینگ رسید! نه یکبار که 12بار جام این مسابقات را از حریفان قدر و با نام و نشانش ربود. ریوکینگ تنها کره اسب اصیلی نیست که امان قدکشیدن و بالیدنش را دیده است. امان آق، محمود آق، کریم هداوند و هرمز عابدی ازجمله مهتران و چابکسوارانی هستند که زیر آسمان این شهر شلوغ اسبهای قهرمان پرورش میدهند آنها عضو خانه ای هستند که حمید رادان برای اسب های اصیل ساخته است. رادان در پرورش اسب شهرت جهانی دارد.
حتی اگر محمود دهانه «ریوشیک» را رها کند، او رام و راهوار بهدنبالش میآید. نه فقط حالا که 14سالش شده و مادر یک کره نجیب است؛ او همان روزهایی که اسب یکهتاز و بیرقیب گروه یک مسابقات ترکمن صحرا بود، مقابل محمود سرکشی نمیکرد. وقتی ریوشیک غریب و خسته به خاک ایران پا گذاشت،
محمود آق نخستین کسی بود که تیمارش کرد و آنقدر دل به دلش داد که درد دوری و جدایی از مادر برایش هموار شد. ریوشیک زیبا به چشم دیده در این 14سال محمود چطور به کماشتهایی یا کمحالی او مانند مادری بیتاب شده و شب تا صبح بیخواب و پریشان در کنار او مانده تا خاطرجمع شود که خانم قهرمان حساس و نازکدل، بیماری و دلتنگی ندارد. دیده وقتی در میدان کوچک و سرسبز روستای آران برای نخستینبار چهارنعل تاخته، چه حظی توی چشمهای مهترش نشسته است. محمود مادر شدن ریوشیک را هم به چشم دیده و همراه او از تاختن کره اصیلش در مسابقات آققلا لذت برده است. دست روزگار محمود آق را از گنبد کاووس به تهران کشانده تا برای کره اسبهای اصیلی که از کشورهای مختلف خریداری میشوند و برای شرکت در کورس سوارکاری پرورش پیدا میکنند، دلسوزانه مهتری کند. او میگوید: «وقتی نوجوان بودم در گنبدکاووس به اسبهای همسایه مان رسیدگی میکردم. امان که عشق و دقت من در نگهداری اسبها را دید پیشنهاد کرد به تهران بیایم و مانند او به پرورش اسب مشغول شوم.»
یک پایان تلخ
امان آق چند سالی از محمود باتجربهتر است و زودتر از او از گنبدکاووس به تهران آمده است. ریوکینگ یتیم تنها کره اسبی نبوده که مهربانیهای امان او را به سکوی قهرمانی جهان رسانده است. او ذره ذره قد کشیدن قهرمانان نامدار زیادی مانند« «وانمنباند» و«ریوانجی» را هم تماشا کرده است. مهتر جوان دیگر آنقدر با اسبها دمخور بوده که میتواند لحظه زایمان مادیان را حدس بزند و از ادا و اطوار، ضربان قلب و رنگ و روی حیوان تشخیص دهد خوراکش کم و زیاد بوده و رودهاش به پیچ و تاب افتاده، دمای بدنش بالا و پایین رفته یا دلش تنگ است و به ناز و نوازش احتیاج دارد. روزی که مجبور شدند به زندگی «سامر» پایان دهند تا از درد خلاص شود، یکی از بدترین روزهایی بوده که امان به چشم دیده است. پای «سامردولدرومز» که در کورسهای مختلف بیشتر از یک میلیون دلار جایزه درو کرده بود، موقع دستگردانی و جستوخیز در میدان کوچک روستای آران شکسته بود و اگر در ایران مانند بسیاری از کشورهای پرورشدهنده اسب دم و دستگاه و تجهیزات شکستهبندی و جراحی وجود داشت، میتوانستند در ران شکسته سامر پلاتین قرار دهند و او دوباره سرپا شود، ولی حتی سیستم بیهوشی حیوان در اینجا وجود ندارد و روزهای زندگی پرافتخار اسب «سیلمی» بزرگ و نامدار به تزریق آمپولی که او را از درد خلاص میکرد، ختم شد... .
چابکسوار تیم ملی حالا سرپرست است
امان، محمود و اغلب مهترانی که اسبها را تیمار میکنند، از مهد پرورش اسبهای ترکمن به پایتخت شلوغ و زمخت آمدهاند و از کودکی به شنیدن شیهههای سرخوشانه اسبها خو گرفتهاند، اما حکایت کریم هداوند، قصه مفصلتری دارد. آقاکریم و برادرانش عضو تیم ملی سوارکاری بودهاند و کاپ طلای مسابقات ایلخی بزرگ ایرلند تنها یکی از جوایز این چابکسوار کهنهکار است. به چشم آقاکریم قشنگترین اتفاق دنیای پرورشدهندگان اسب دخترزا بودن مادیانهاست! او روزهایی را بهخاطر دارد که در هر محله استان البرز یک مرکز پرورش اسب کورسی وجود داشت، اما در چند سال اخیر این مراکز یکی یکی تعطیل یا تعداد اسبهای آنها کم و انگشتشمار شدند. آقاکریم میگوید: «تا چندماه پیش ما از 100رأس کره اسب، نریان و مادیان نگهداری میکردیم و مشتریان زیادی داشتیم، اما حالا گرانی علوفه و خوراک اسب باعث شده افراد عادی از پس تأمین هزینههای نگهداری اسب برنیایند و خریداران اسب، بسیار کم شوند.» تعداد اسبهایی که هداوند و آقها نگهداری میکنند، به 45رأس رسیده و او دلواپس روزی است که بساط صنعت پرورش اسب کورسی به کلی از ایران برچیده شود.
پاکیزه کردن خانه 7هکتاری که «وان من باند»، «ریو انجی» و دوستانش در آن زندگی میکنند، بر عهده آقا هرمز عابدی است. هرمز تا وقتی در قدمگاه نیشابور زندگی میکرد، به کشاورزی و دامداری مشغول بود و از شوق و دلواپسیهای دنیای این حیوانات نجیب خبر نداشت، اما از 20سال پیش که به تهران آمده به نظافت و باغبانی حیاط و باغ و باغچه این خانه مشغول است. نگهبانی خانه خاص روستای آران هم بر عهده باغبان نیشابوریاش است، اما تنها سارقی که در این 20سال هوس دستبرد به این خانه به سرش زده با هوشیاری او ناکام مانده است. آقا هرمز، امان و محمود در همسایگی اسبها و در همین خانه زندگی میکنند و همسر مهربان آقاهرمز پابه پای او برای ساکنان نجیب و گرانقیمت این خانه زحمت میکشد.
یک خانه خاص
خانه بزرگ و دلباز ریوکینگ، نیوشیک، وان من باند و 42رأس اسب نر و ماده دیگر در یکی از کوچه پس کوچههای روستای آران قرار گرفته است. کنار تابلوی کوچکی که عدد 1385 بهعنوان سال تأسیس مرکز روی آن نوشته شده، در آهنی بزرگی به چشم میخورد که به محض باز شدن آن حیاطی سرسبز و پاکیزه به زیبایی رخ نشان میدهد. در این خانه سپیده نزده باز میشود: امان و محمود ساعت 4صبح کف مانژ را پر از یونجه میکنند. فضای مسقف مدور مانژ که وسط حیاط علم شده، به دستگاههای اسب گردان شهربازیها شباهت بسیاری دارد. کرهها و مادیانها محل گشتوگذار دم صبح خود را خوب میشناسند و همین که در اصطبلها باز میشود، با شیطنت و سرخوشی به طرف آن میدوند. ورزش صبحگاهی اسبهای «سیلمی» پرهیجانتر است و در «لنژ» برقی که حکم تردمیل این آقایان نجیبزاده را دارد، ساعتی جستوخیز میکنند.
2سالگی آغاز تاخت و تاز
تقسیم اصطبلها نظم و نسقی خاص دارد و «ریورویس» که وقتی قوه جوانی باد به پرههای دماغش میاندازد، هیچچیز جلودار شلتاقهایش نمیشود، نمیتواند در پادوک (مزرعه) جمع و جور و کوچک مادرش «میدنایت کلر» بچرد و سرخوشی کند. در همسایگی پادوک «میدنایت کلر» سالن درمان اسبها قرار گرفته که علاوه بر آنکه دل درد و خستگی و بیتابی حیوان در آن درمان میشود، در گوشه آن سولاریوم و باسکولی هم مهیا شده تا اگر تاخت و تاز حیوان به عرق نشست، تن تبدارش را خشک و خنک کنند و با اندازهگیری گاه و بیگاه وزنش مانع فربه شدن و لاغریاش شوند. در زین خانه که دیوار به دیوار داروخانه جاخوش کرده، انواع زین، تنگ، سینهبند، تسمه و رکاب وجود دارد تا وقتی اسبها به دوسالگی رسیدند، زین بر گرده آنها گذاشته شود و برای ورود به دنیای بزرگسالی آماده شوند. آنها برای رسیدن به قهرمانی و ماندگار کردن نامشان 9-8سال بیشتر فرصت ندارند و پس از آنکه دیگر جان تاخت و تاز در مسابقات نفسگیر کورس را نداشتند، دوران زاد و ولد آنها فرامیرسد.
رخت و لباس این قهرمانان تیزپا به «جل» نه چندان گرم و نرمی خلاصه میشود که زمستان هیکل ظریف و حساس آنها را میپوشاند، ولی خورد و خوراکشان حسابی ویژه و لاکچری است و فقط کنسانتره و مکملهای وارداتی مصرف میکنند که قیمتشان هر روز تصاعدی بالا میرود. وقتی هم کارشان به دوا و درمان میرسد، حتی بعضی از دامپزشکان هم نمیتوانند حدس بزنند داروهایی که بهعنوان داروهای گرانقیمت خارجی یا تولیدات لابراتوارهای داروسازی معتبر داخلی به حیوان میخورانند، اصل هستند یا محصولات تولیدشده توسط شیادان این صنعت که با تولید داروی تقلبی جان اسبهای نجیب و سرمایه صاحبان صنعت پرورش اسب را به بازی میگیرند.