• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
پنج شنبه 2 شهریور 1402
کد مطلب : 201043
+
-

بانوی میزبان

فئودور داستایفسکی

 از آنچه بر سرش آمده بود، به هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت، اما گاهی، خاصه در غروب، در ساعتی که آوای ناقوس کلیسا زمانی را به یادش می‌آورد که احساسی ناشناخته سراپایش را لرزانده و در تپش انداخته بود، در جان جاودانه مجروحش توفانی برمی‌خاست. آن‌وقت روحش به لرزه می‌افتاد و درد عشق باز در دلش شعله‌ور می‌شد و سینه‌اش را به آتش می‌کشید. تنها و افسرده به آرامی اشک می‌ریخت و زیر لب زمزمه می‌کرد: کاترینای من، کبوتر بی‌همتایم، خواهرک شیرینم... .

 

این خبر را به اشتراک بگذارید