
خاص ترین فرزند خوانده ها
گزارش همشهری از شادیهای 2 خانوادهای که هرکدام بیش از 3 فرزند معلول و نیازمند به پیگیری درمان را به سرپرستی گرفتهاند

فاطمه عسگرینیا- روزنامهنگار
قصه فرزندپذیری و فرزندآوری از مراکز بهزیستی قصه امروز و دیروز نیست.اگر دور و بر خیلیهایمان را بگردیم از دوست و آشنا بالاخره یک نفر هست که بنا به هر دلیلی اقدام به پذیرش فرزند از مراکز بهزیستی کرده است، اما فرزندپذیری از میان کودکان بیمار نیاز به پیگیری درمان و معلول موضوعی است که در چند سال گذشته باب شده و از قضا حسابی هم طرفداران خاص خودش را دارد؛ بهطوری که خیلی از خانوادههای فرزندپذیر دل را به دریا زدهاند و نسبت به پذیرش چند فرزند نیازمند به پیگیری درمان اقدام کردهاند. پای حرفهایشان هم که مینشینیم نه ردی از پشیمانی از کاری که کردهاند دیده میشود، نه از خستگی و بریدن زیر بار سختیهای درمان این بچهها. برعکس پدر و مادرهایی شاد و زندهدل روبهرویمان هستند که برای لحظهای لبخند از چهرهشان دور نمیشود و همین انرژی مثبت را به بچههایشان هم انتقال میدهند. این لبخند در زندگی بچهها آنقدر مؤثر و مفید است که خیلیهایشان وقتی زیر سقف خانههایشان میروند، عین آبی روی آتش، زخمهایشان التیام مییابد و حالشان بهتر میشود. خانواده محمدرضا خاکی در تهران و بهمن غفاری در بندرعباس نمونهای از این خانوادهها هستند که هرکدام چند فرزند نیازمند به پیگیری درمان دارند و میگویند اگر قانون اجازه میداد حتما تعدادشان را بیشتر میکردند.
خاطره شیرین نخستین دیدار
محمدرضا خاکی سن و سال زیادی ندارد؛ امسال تازه وارد 46سالگی شده است. چهرهاش بدون لبخند نیست. کارمند است. اما دل بزرگی دارد. پدر 4 فرزندخوانده که یکی سالم و 3 فرزند دیگر نیازمند به پیگیری درمان هستند؛ طاها، ضحی، تولی و حسنا:«2سال از ازدواجمان گذشته بود که متوجه شدیم بچهدار نمیشویم. ابتدا راه درمان را در پیش گرفتیم، اما دیدم به صلاح نیست به خاطر فرزندآوری سلامت همسرم را به خطر بیندازم، چون داروها تأثیرات منفی زیادی بر او داشتند. برای همین تصمیم گرفتیم از راه دیگری این خلأ را در زندگیمان جبران کنیم و درخواست فرزندپذیری دادیم. مسیر سخت و انتظار تلخی بود تا اینکه موفق شدیم در سال 90 طاها را که حدود 4سال و نیمه بود، به خانه بیاوریم.»هنوز هم وقتی یاد آن روز میافتد، غرق در خاطرات خوشش میشود: «لحظهای را که طاها وارد زندگی ما شد، با هیچچیزی عوض نمیکنم. آنقدر این حضور کاممان را شیرین کرد که همان روز تصمیم گرفتیم فرزند دوم را هم بیاوریم، اما قوانین این اجازه را به ما نمیداد؛ بنابراین با شیوه فرزندپذیری کودکان نیازمند پیگیری درمان آشنا شدیم.»
انتخاب نکردیم
با خودشان عهد میبندند که با چشم خریدار و انتخاب گر به این بچهها نگاه نکنند و هر بچهای که سرراهشان قرار گرفت و قسمت شد به خانه بیاورند. البته انتظار بچه دوم از بچه اول هم برای آنها سختتر بود. بهگفته او هر پرونده یک سال و نیم تا 2 سال طول میکشید: «گزینههای زیادی برای انتخاب بچهها وجود داشت که برای ما اهمیتی نداشت، ما فقط قصد داشتیم مرهمی باشیم بر دردهای یک کودک و ضحی یک سال و نیمه وارد خانه ما شد.دلش نمیخواهد درباره بیماریهای بچهها صحبت کند. میگوید دردهایشان برای ما، خندههایشان برای همه: «دلمان میخواست بچه سوم را هم بیاوریم، اما با توجه به شرایط موجود باید کودکی را به سرپرستی میپذیرفتیم که دارای شرایط خاص بود. از آنجا که برایمان فرق نمیکرد، این شرط را هم پذیرفتیم و تولی به خانه ما آمد. او علاوه بر بیماریهای داخلی دچار معلولیت دست و چسبندگی بافت انگشت هم بود که با جراحیها بهبود یافت.»
رؤیایم محقق شد
پیگیری درمان ضحی و تولی نهتنها محمدرضا و همسرش را خسته نکرد بلکه آنها را مشتاقتر هم کرد تا فرزند چهارم را به خانه بیاورند. سیده فاطمه مومنی، همسر محمدرضا میگوید:«من همیشه در رویاهایم دوست داشتم 4فرزند داشته باشم. انگار دلم آرام نمیگرفت تا وقتی که تعداد بچهها 4تا نبود.» میخندد و در میان خندههایش میگوید: البته فکر نکنید برای آمدن این بچهها رنجی نکشیدهام. همسرش محمدرضا میگوید: «یک مادر برای بچه زیستی خود 9ماه چشمانتظاری میکشد، ما برای هرکدام از این فرزندان بیش از یک سال و نیم تا 2سال چشمانتظاری کشیدیم؛ انتظاری تلخ که شیرینی وصالش را با هیچ لذتی در دنیا عوض نمیکنیم. این چشمانتظاری را علاوه بر هر کدام از ما، بچهها هم برای آمدن خواهر بعدی کشیدند؛ آنها هم همراه ما تحمل کردند و این زیبایی انتظارمان را چندبرابر میکرد.»بچه چهارم را که میخواستند بگیرند برخی محدودیتها باعث میشود تا بیخیال فاصله سنی شوند: «فرزند سوم را تهتغاری (از نظر سنی) نگه داشتیم و اعلام کردیم فرزند چهارم را با هر شرایطی میپذیریم. در نتیجه حسنا شد سومین دختر و چهارمین فرزندخوانده ما. او تأخیر رشدی داشت، اما به محض ورود به خانواده ما رو به بهبود رفت. فضای شیرخوارگاه شاید برای بچهها حکم یخچال فریزر را داشته باشد و خانه برای آنها محیطی امن و گرم است. بچهها در این محیط شکوفا میشوند و روح یخزده آنها باز میشود.»
جوانترین فرزندپذیر در هرمزگان
خانواده آقای خاکی حالا روزهای شاد و زیبایی را کنار هم سپری میکنند؛ مانند خانواده بهمن غفاری در بندرعباس؛ پدر جوانی که با وجود 37سال سن، سرپرستی 4کودک نیازمند به پیگیری درمان را بر عهده گرفته و حالا همراه همسر 35سالهاش معتقد است که حضور این بچهها زندگی آنها را زیباتر کرده است. بهمن و همسرش وقتی نخستین درخواست فرزندپذیری را ارائه میدهند، در میان درخواستدهندگان فرزندپذیری حکم جوانترین متقاضیان استان هرمزگان را داشته اند. بهمن آن موقع 24ساله بود: « ابتدا بر ما خرده گرفتند که باید چند سالی از زندگی مشترکتان بگذرد و امکان انجام این کار نیست، اما ما بر خواسته خود اصرار کردیم چون دوست داشتم بچهام را در سن جوانی بزرگ کنم.
هر چند روند قانونی آنقدر طول کشید که ما موفق شدیم نخستین فرزندمان را در سن 28سالگی من به خانه بیاوریم؛ دختر 8ماههای که بعد از مدتی پی به بیماری او بردیم، اما این مسئله نتوانست از مهر پدر و مادری ما به او کم کند.»
رحمت الهی بود
بهمن این شرایط را حاصل نگاه ویژه خدا میداند و تصمیم میگیرد به جای عودت کودک به شیرخوارگاه، روند درمان دخترش را ادامه دهد: «الان ضحی 11ساله است و در مدرسه استثنایی درس میخواند و جزو دانشآموزان ممتاز مدرسه است.» بعد از ضحی نوبت به ضیا میرسد؛ او را هم سال 94 به فرزندی قبول میکنند. بهمن میگوید: «ضیا هم مشکلاتی دارد؛ هرچند در طول این سالها تلاش کردیم کمی این رفتارها بهبود یابد. ضیا هم همراه با خواهرش در مدرسه استثنایی درس میخواند.»
خسته نمیشویم
کاردرمانی، گفتاردرمانی، فیزیوتراپی و ... هیچکدام نمیتواند بهمن و همسرش را از پذیرش فرزند سوم نیازمند به پیگیری درمان منصرف کند؛ بهخاطر همین به فاصله یک سال بعد از آمدن ضیا، محیای 30روزه را به فرزندخواندگی میپذیرند تا جمع خانوادهشان کاملتر شود:«محیا مشکل قلبی داشت. با پیگیری روند درمان خدارا شکر الان بهتر است.» درست است حین گفتوگو دائم لبخند بر لب دارد و با مرور این خاطرات دلش زنده میشود، اما در میان حرفهایش این را هم میگوید که شبهای زیادی همراه با همسرش از دغدغه حال وخیم بچهها تا خود صبح اشک ریخته و برای سلامتیشان دعا کردهاند و هر روز که میدیدند بهتر هستند جان دوباره میگرفتند.بهمن میگوید بچه چهارم سال 99به جمع خانوادهشان اضافه شد؛ محمد ارمیا. «او یک سال و نیمه بود که بچه چهارم ما شد. محمد مشکل خونی داشت و دیر حرف زد، اما حالا در کنار خواهر و برادرهایش خیلی بهتر است.» بهمن حالا از تیم دوستداشتنی بچههایی که دارد خرسند است و میگوید این صفا و صمیمیت را با چیزی در دنیا عوض نمیکند؛ تیمی که برای آرامش خانه او و همسرش کامل هستند و میتوانند خالق روزهای خوشی باشند.