• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
سه شنبه 25 بهمن 1401
کد مطلب : 185527
+
-

یاد

هشتمین شهید
وقتی پای داعش به سوریه باز شد، خودش را یک مهاجر افغان ساکن ایران، معرفی کرد و اسم مستعارش را حسن قاسم‌پور گذاشت و ۲۵ فروردین‌ماه سال ۱۳۹۳ راهی سرزمین شام شد و ۲۲ روز آنجا بود. در آخرین عملیات چون 8 نفر بودند، رو به فرمانده عملیات کرد و گـفت: اشکالی ندارد چون 8 نفر هستیم اسم عملیات به نام آقا‌علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) باشد؟ فرمانده بی‌درنگ قبول کرد. اما نمی‌دانست که قرعه شهید شدن به نفر هشتم خواهد رسید که از قضا مشهدی است.او وقتی در برابر داعش و نیروهای تکفیری قرار می‌گرفت، رجز می‌خواند که ما فرزندان علی و زهراییم؛ رسمی که بعد از شهادتش ادامه پیدا کرد و همرزمانش هنگام حمله می‌خواندند: «أنا شیعه علی ابن ابی‌طالب.»

هنوز وقتش نشده
شهید مصطفی صدرزاده پیش از شهادتش در جمع دوستان خود خاطره‌ای از همراهی با شهید حسن قاسمی‌دانا تعریف کرده که با هم مرور می‌کنیم: «تو حلب شب‌ها با موتور حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رسوند.ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم.یک شب با حسن رفتم برای پخش غذا؛ برخلاف شب‌های دیگه چراغ موتورش روشن بود. چندبار بهش گفتم چراغ‌رو خاموش کن الان ما‌رو می‌زنن. اما نکرد. به‌جاش می‌خندید. من هم عصبانی شدم با مشت به پشتش زدم. گفتم الان ما رو می‌زنن. با خنده گفت اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.»به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی براش افتاد. و بعد چه خوب به شهادت‌رسید.

پرچم یادگاری
مریم طربی، مادر شهید حسن قاسمی‌دانا بعد  ازشهادت پسرش هر وقت 3رنگ پرچم ایران را می‌بیند دلش می‌لرزد و یاد خاطره‌ای می‌افتد؛«یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت. بعد هم گفت مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش.» خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری.» اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است.» وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند. نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه‌تکه برای شفاعت دست همه پخش‌می‌شود....»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :