• پنج شنبه 20 دی 1403
  • الْخَمِيس 9 رجب 1446
  • 2025 Jan 09
سه شنبه 12 مهر 1401
کد مطلب : 173046
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/k5RjY
+
-

پیکر شهید کلاهدوز چگونه شناسایی شد؟

دیده بود که کشمیری کیفش را کنار رجایی گذاشت و شنیده بود که گفت برگه‌ها جامانده و رفت برگه‌ها را بیاورد. بمب توی کیف کشمیری بود؛ درست بین رجایی و باهنر. از اینکه خودش جان سالم به در برده بود؛ ناراحت بود. ناراحت بود که لابد لیاقت همراهی با رجایی و باهنر را نداشته.
در جریان بمب‌گذاری در دفتر نخست‌وزیری در هشت شهریور ۱۳۶۰ که منجر به شهادت شهیدان رجایی و باهنر و برخی دیگر از مسئولین شده بود، یوسف کلاهدوز که در آن زمان قائم‌مقام سپاه پاسداران بود ریشش سوخته بود. همینطور مژه‌ها و کمی ابروهایش. سرش درد می‌کرد. به متکاهای توی پذیرایی تکیه داده بود و حسابی دمغ بود. در آخرین لحظه با رجایی رودررو بود و حالا انگار جامانده بود. بمب که منفجرشده بود، یوسف از روی صندلی به‌طرف در اتاق جلسه پرتاب‌شده بود و بیرون افتاده بود. دیده بود که کشمیری کیفش را کنار رجایی گذاشت و شنیده بود که گفت برگه‌ها جامانده و رفت برگه‌ها را بیاورد. بمب توی کیف کشمیری بود؛ درست بین رجایی و باهنر. از اینکه خودش جان سالم به‌در برده بود؛ ناراحت بود. ناراحت بود که لابد لیاقت همراهی با رجایی و باهنر را نداشته.
توی خودش بود و حرف نمی‌زد. فکر می‌کرد شاید زهرا راضی به رفتن او نبوده و برای زنده ماندنش دعا کرده است. صدایش کرد. کنارش نشست و برایش حرف زد. آن‌قدر گفت و گفت که چشم‌های زهرا‌ تر شدند...
یوسف موضوع را عوض کرد و حرف دندانپزشکی را پیش کشید. نوبت‌های قبلی‌اش را لغو کرده بود و دکتر خودش به خانه زنگ‌زده بود که این مشتری ما کجاست؟ پانسمان دندانش داشت می‌ریخت و زهرا قول داده بود که این هفته هر جور شده، یوسف را راهی دندانپزشکی کند.
یوسف گفت: «تو از وضعیت دندان‌های من خبر داری؟»
- «چطور باید خبر داشته باشم؟»
- «می‌دانی چند تا پرکرده دارم یا می‌دانی این بالا، یکی از آسیاب‌ها را کشیده‌ام؟»
یوسف دهانش را باز کرد و دندان‌هایش را نشان داد. 
گفت: «پرکرده‌ها را بشمار. چند تا پرکرده دارم؟»
زهرا سرش را جلو آورد و نگاه کرد و شمرد. دو تا آسیا آن بالا و یکی هم سمت چپ که خالی بود و پانسمان شده بود. یکی از دندان‌های نیش بالایی هم یک خال سفید داشت که دکتر گفته بود؛ چیز مهمی نیست. گفت:«دیدم، خوب!»
یوسف می‌خواست ماجرای شناسایی تشخیص هویت رجایی و باهنر را تعریف کند که منصرف شد. گذاشت یک روز دیگر و یک موقعیت دیگر. جسد سوخته رجایی را همسرش از روی دندان‌هایش شناسایی کرده بود و یوسف فکر کرده بود؛ بد نیست، زهرا هم‌شکل و ترتیب دندان‌های او را با دقت دیده باشد. یک ماه بعد که یوسف در سانحه هواپیمایی سی- ۱۳۰ شهید شد؛ یکی از چیزهایی که شناسایی جسدش را کامل کرد؛ نگاه زهرا به فرم دندان‌های او بود. زهر ا تأیید کرد که این جسم سوخته- در برگه گواهی فوت نوشته بود؛ سوختگی در حد زغال- یوسف است. بعداً هر بار که زهرا چشمش به متن گواهی فوت می‌افتاد، به کلمه زغال که می‌رسید، حالش بد می‌شد.

منبع:
کلاهدوز، حامد، مژه‌های سوخته (روایتی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس، چاپ دوم ۱۳۹۴، صفحات ۱۴۰، ۱۴۱.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید