مریم ساحلی - روزنامهنگار
گرما نشسته است روی شانههایمان و هرم نفسش را میدمد بهصورتمان، اما تابستان هنوز از راه نرسیده است. خرداد هر چقدر هم که تبدار باشد، هنوز بهار است. انگار نه انگار زمانی، تابستانهایمان نه به وقت نخستین روز از ماه تیر که هنگام بازگشت از آخرین امتحان در یکی از روزهای خرداد آغاز میشد. آخرین امتحان همیشه حال و هوای دیگری داشت. سنگینی نگاه مراقبها و صدای پاشنههای کفشهایشان وقتی بین ردیف صندلیهایمان قدم میزدند، شبیه روزهای قبل نبود. یکی نشسته بود کنج دلمان و هر چند دقیقه یکبار میگفت، تمام شد... بالاخره تمام شد. بعد هم یک حبه قند بر میداشت و لای 2 تا انگشت لاغرش خرد میکرد تا ما بیخیال عرق راه افتاده از لای انگشتها، تندتند خودکارهای بیک و رکس را بدوانیم روی ورقههای امتحانی.
و سرانجام ما باز میگشتیم بهسمت خانه و تابستان از همان زمان آغاز میشد. هر چند ابتدایش آمیخته با دلهره کارنامهای بود که باید دو سه هفته بعد دستمان میرسید اما همین که قرار نبود صبح با صدای زنگ ساعت یا بیدار باش مادر، دل از رختخواب بکنیم یا حواسمان مدام پی مشق و تمرین و پرسش باشد، قشنگ بود.
آن سالها آمدن تابستان ربطی به تیر نداشت، تابستان آویزان بود به هفتسنگ و گرگم به هوا در کوچه و نخهای رنگی و گلدوزیهای کج و معوجمان. تابستانهای ما لای کتابهای داستانی که دست بهدست میچرخید، پرسه میزد و بستنیها و لیوانهای شربتی که مادرها دستمان میدادند. کسی نمیگفت، حواست به درسهای سال بعد باشد که سنگین است یا اینکه چشم بر هم بزنی، کنکور از راه میرسد. تابستان فصل در ایوان خوابیدن بود و تماشای آسمان شب و گوش سپردن به زمزمه نسیم لابهلای شاخ و برگ درختان و آواز مرغ حقی که در دوردستها میخواند.
آن سالها حالا انگار در فصلی دور جاماندهاند نه فقط برای ما، بلکه برای همه آنهایی که در آخرین امتحان خردادشان، کسی کنج دلشان نیست تا بگوید، تمام شد. آنها به همه درسهایی که تابستان و زمستان نمیشناسند فکر میکنند، به فردا و همه دلنگرانیهایی که رهاشان نمیکند. دلواپسیهای کوچک و بزرگی که با بچهها و بزرگترهایشان است. کاش میشد، کوچههایمان سرشار باشد از سر و صدای بچههایی که بستنی در دست میخندند و نخ بادبادکهایشان را رها میکنند تا بروند بالاتر، تا جهان رویاهای شیرین تابستان.
تابستانهایی که از تیر آغاز نمیشد
در همینه زمینه :