احساس جاری میان آدم و اشیاء
مریم ساحلی
بخشی از ما چسبیده است به اشیای دور و برمان. هزار هم بگویند نوروز هوس نو کردن را میاندازد به دل آدم، میگویم سخت است، نمیشود آسان قسمتی از خودمان را رها کنیم. گیرم این فنجانها از خیلی وقت پیش اهل خانه و زندگی ما شده باشند یا آن ساعت روی دیوار رنگش پریده باشد یا نه همین گلدان بلور، دلمان را زده باشد اما نمیشود راحت بفرستیمشان برود. گیرم دستمان برسد همه ظرف و ظروف و اسباب و اثاث خانه را نو کنیم، با لحظههای در یاد نشستهمان چه میکنیم؟
چهکسی میگوید حال خوب چندین سال پیش ما، وقتی شاخه گل رسیده از محبوبمان را سپردهایم به گلدان بلور، نیست شده است. و این چلچراغی که روشنیبخش مهمانیهای کوچک و بزرگمان بوده خالی از احساس است. نمیشود گفت ما بیخیال همه انتظارهای تلخ و شیرین ریخته بر جان ساعتمان میشویم و او را وقتی هنوز عقربههای پیرش راه میروند، روانه ناکجا میکنیم.
نمیشود چشمهای خورشید کاسهای که یادگار سفر همدان است را ندید بگیریم. گیرم رنگ و لعاب گذشته را نداشته باشد اما چهکسی میگوید رد گذر سالها از شکوه و زیبایی بینصیب است؟ واقعیت این است ارزش فلان ظرف 200ساله یا 3هزار ساله در فلان عتیقهفروشی یا بهمان موزه، گره خورده به همه سالیانی که بر او گذشته است؛ نمیدانم اما چرا هوس تندتند نو کردن اشیا دست از سر بعضی برنمیدارد. نمیدانم چرا این گمان که قنددان چینی 20ساله امروز ما میتواند در 40سالگیاش یادگاری ارزشمند برای فرزندانمان یا حتی فرزندان فرزندانمان باشد برای بعضی عجیب بهنظر میرسد اما واقعیت این است که دوستی، همراهی و وفاداری همیشه قشنگ است.