• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 16 اسفند 1400
کد مطلب : 155825
+
-

روح شکوهمند زندگی

مریم ساحلی

شیون که از در و دیوار حیاط همسایه بیرون ریخت، پرهیب مرگ را در آسمان کوچه دیدیم. پنجره‌ای نماند که زاری پشتش نایستاده باشد و سنگ و سیمان و آهن را دیدیم که می‌لرزند. سیاه‌پوش‌ها دور پیکری زاری می‌کردند که باکفن آمده بود برای آخرین بار هوای خانه‌اش بر سر و صورت سردش بنشیند. بعد راه افتادند سمت قبرستان. کوچه خلوت و خانه خلوت‌تر شد. وقتی برگشتند، کفن‌پوش را در جایی نه‌چندان دور باقی گذاشته بودند و زاری‌ها، مویه شده بودند، مویه‌های خسته. لالایی غریبی با نسیم می‌پیچید به در و دیوار. دیوارها را سیاه‌پوش کردند. در حیاط چهارطاق باز ماند وفامیل و آشنا آمدند و رفتند و هر آمدن با اوج گرفتن صدای گریه همراه بود و اشک‌هایی که از کاسه چشم می‌جوشید و آن سوی ماسک‌ها بر چهره‌ها روان می‌شد.‌ کسی نبود که تاریکی و اندوه را در چهار دیوار خانه ندیده باشد اما شب‌هنگام روح زندگی کم‌کم پدیدار شد. چراغ‌های حیاط روشن شدند. کودکان فامیل سرخوش از دیدن یکدیگر دویدند دنبال هم و خندیدند. چند مرد تکیه دادند به دیوار، اول آه کشیدند و بعد حرف زدند و سوسوی نارنجی یک سیگار پدیدار شد. صدای به هم خوردن قابلمه‌ها از پنجره آشپزخانه دوید بیرون. یکی با نگاه خیس، شیر آب را باز کرد تا برنج بشوید.‌ شعله اجاق با دستی لرزان روشن شد. بخار از سطح نارنجی خورش قیمه راه افتاد سمت سقف. بشقاب‌ها را از قفسه‌ها در آوردند.‌سفره پهن شد. چراغ‌ها، چراغ‌ها انگار روشن‌تر از همیشه بودند تا از سیاهی اطراف خویش بکاهند. صدای صلوات فرستادن چند نفر می‌پیچید دور آوای گریه چند نفر دیگر. یکی لیوان آب‌‌قند را هم می‌زد. بغض‌ها در گلو هنوز دست و پا می‌زدند اما چشم‌ها روح زندگی را می‌دیدند که دامن می‌گستراند. روحی که شکوه عجیبش در بزنگاه‌های غریب بیش از همیشه رخ می‌نماید.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید