حال خوب من از تو پول خوب تو از من...
عیسی محمدی
بله، در ادامه جریانات یادداشت هفته گذشته روز هفتم، این هفته با جناب سعید سهیلی هم گپ و گفتی داشتهایم. اتفاقا به نکته جالبی اشاره کرده که موضوع و اساس همان یادداشت قبلی ما بوده است. دقت کنید که اینجا نه قصد نقد فیلمی از جناب سهیلی را داریم، نه چیز دیگری، صرفا اصل کلام مدنظر ما هست؛ که طبیعتا جایگاه نقد و بررسی و... جایگاهی دیگر است و شاید بنده یا امثال بنده سوادمان به آن نرسد و دوستان دیگر ما در روزنامه هستند که توان و وظیفه چنین کاری را دارند.
اصل کلام سعید سهیلی این است که امروزه آثار سینمایی طنز میفروشند، به این علت که حال مردم بد است و مردم به طرف آثار طنز میروند تا برای چند لحظه هم که شده، حالشان خوب بشود. بعد هم اشاره کرده که بله، مردم از فیلمهای جدی کمی گریزان شدهاند چون حال خودشان بد است و در این بین، نمیتوانند به تماشای وضعیت زندگی و قصه زندگی قهرمانی بنشینند که از آنها بدبختتر است و... .
این حرف، حرف به غایت درستی است. مردم وقتی که ناراحتند به سمت طنز و شادی گرایش بیشتری دارند، چرا که میخواهند برای چند لحظه هم که شده دردهایشان را فراموش کنند. تا حالا دقت کردهاید که چرا بزرگترین غزلسرایان ایران بعد از حمله مغولها ظهور کردند؟ از این بابت قابل بررسی است؛ که مردم دیگر از وحشیبازیهای قوم مغول و جبر زمانه و... خسته بودند و میخواستند به سمت تغزل و غزل و... بروند تا همهچیز را فراموش کنند.
چند نفری از همکاران عزیز، در توییتهایی که داشتند اشاراتی به تماشای فیلم «قهرمان» اصغر فرهادی کرده بودند. البته که جناب فرهادی فخر سینمای ایران هستند و یکتنه نیمی از جایزههای معتبر تاریخ سینمای ایران را در کارنامهشان دارند. اما این دوستان معتقد بودند که فیلم قهرمان زیادی تلخ است. حتی یکی از دوستان از عبارتی استفاده کرده بود که بهمعنای چرکین بودن داستان و قصه این فیلم بوده است. البته که سینمای جناب فرهادی قابل احترام است؛ ولی گاهی از منظر جامعهشناسی هنر و سینما هم باید به آثاری که دارند شکل میگیرند اشاره کرد. به این ترتیب که وضعیت اجتماعی امروز ما، شاید مناسب آثاری از این دست نباشد؛ هرچند که بهخودی خود در ماهیت وجودی چنین آثاری، نه نقصی هست و نه اشکالی.
از اینجاست که نقبی به فلسفه هنر و حتی فلسفه طنز هم میتوانیم بزنیم و برای اهالی طنز و هنر، رسالتهایی فراتر از تولید صرف و خلق صرف آثارشان قائل بشویم. طبیعی هم هست؛ وقتی که هنرمندان و طنزپردازان، خود را در مقام و مرتبهای میبینند که بهعنوان یک شهروند و هنرمند نسبت به وضعیت امروز کشورشان بیتفاوت نباشند، پس این مسئولیت را هم دارند که با کارهایی که میکنند، حال مردم را گاهی عوض کنند؛ حال همین مردمی را که همین هنرمندان را حمایت کردهاند و به جایگاه فعلیشان رساندهاند. حقیقت ماجرا این است که اگر این مردم نبودند، اساسا چرخه اقتصاد هنر و طنز این مملکت هم بهگونهای پیش نمیرفت که این افراد بتوانند در مسیری که دوست دارند، رؤیاپردازی کرده و به جایگاه امروزشان برسند. اینطور نیست؟ در واقع این هنرمندان و طنزپردازان، به نوعی عملی شدن آرزوهای خودشان را مدیون همین مردم هستند.
به واقع اجازه بدهید کمی بحث را جلوتر هم ببریم و اشاره کنیم که این هنرمندان و طنزپردازان هستند که به مردم و مخاطبان نیاز دارند، نه اینکه آنها تصور کنند این مردم و مخاطبان هستند که به هنرمندان و طنزپردازان نیاز دارند. وقتی که نگاه این عزیزان اینطور تغییر پیدا کند، از آن خودشیفتگی خاصی که برخی از این جماعت دارند کاسته میشود و مدام به فکر این خواهند بود که خدمتی برای مردمانشان انجام بدهند. گاهی این خدمت میتواند ساخت یک طنز ناب و خوب باشد یا ساخت یک فیلم سینمایی درست و حسابی، بدون اینکه نیازی باشد در آن از چرکبازیهای اجتماعی برای توجه گرفتنهای داخلی و جهانی سود برده شود.
بله، امروز مردم به اندازه کافی دردسر و درد دارند. در اینجاست که مسئولیت هنرمندان و طنزپردازان به نسبت مقتضیات زمانه تغییر میکند. یعنی در ابتدای امر، هنرمندان ما وظیفه دارند طوری رفتار و گفتار نکنند که بر دردهای این مردم افزوده شود؛ چنانکه برخی از آنها چنین میکنند؛ از قبیل نمایشهای غیرضروری سطح زندگی و حرفهای خاصی که میزنند و... .
در مرتبه دوم نیاز هست که حالا، بعد از اعتباری که از مردم و توجه آنها گرفتهاند، کاری برای حال بد همین مردم بکنند؛ از طریق هنری که دارند و اثری که میتوانند بگذارند. و در مرتبه سوم نیز خود را جدای از این مردم ندانند؛ بلکه به قول جناب سعید سهیلی، با آنها باشند و نفس بکشند و زندگی کنند و قدم بزنند تا به شناخت بیشتری از آنها برسند و این شناخت را به آثارشان سرایت بدهند. هرچند که این کارها صرفا هم نباید برای شناخت مردم انجام بشود؛ بلکه با این فلسفه باید صورت بگیرد که اساسا هنرمندان نیز خود بخشی از مردماند؛ پس چه نیازی وجود دارد که حرفی دیگر بزنند و در برج عاجی دیگر بنشینند و...؟