• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 9 دی 1400
کد مطلب : 149625
+
-

این غم که مراست، کوه قاف است

این غم که مراست، کوه قاف است

فریدون صدیقی / روزنامه نگار

همه می‌دانند که حال روزگار، چهار فصل نیست و هرچه هست پاییزان است و حالا که زمستان سرد و درد است، اومیکرون هم به نیابت از کرونا سرخوشانه آمده و زندگی کاملا مجنون است؛ یعنی کلاغ‌ها بی‌قرار از گرسنگی، گوشت چون برنج شرمنده از گرانی، کار، بیکار و بیکاری بسیار پرکار است.
راست این است که زندگی در این دوره و زمانه، زندگی‌کردن را فراموش کرده است؛ پس برطبل جدایی‌ها می‌کوبد؛ آن‌سان که دوری جستن از یکدیگر تبدیل به عادت شده است.  دروغ گفت چون آن قیافه حق‌به‌جانب، خود دروغ بود. البته اولش راست بود از بس که آراسته و با وقار ظاهر شد. وقتی گفت از این لحظه، دوست داشتن حرفه من است چون روز و شب من فقط با حضور شما، موضوع زندگی است. خب هر کسی جز شما بود، حتما باور می‌کرد چه برسد به خانم «شین»؛ بانوی دل‌خسته‌ای که 4سال پیش‌تر، ازدواج اولش را در دست طلاق گذاشته بود تا به قول خودش مهرش حلال و جانش آزاد شود. اما از آنجا که ما صورت‌ها را می‌بینیم و نه قلب‌ها را پس طبیعی بود خانم شین بار دیگر بپذیرد بالاخره مرد خوب هم پیدا می‌شود، خصوصاً وقتی که روانشناسی به او گفته باشد؛ یادت باشد تنهایی، بدترین دشمن امید است. همین شد که خانم شین دوباره گل‌به‌سر شد. ما هم خوشحال‌تر از بهار پیش پای او و آقای داماد گلریز شدیم. اما وقتی چشم در چشم داماد شدیم در دوردست‌های نگاهش، دروغگویی سرک می‌کشید. پس من طاقت نیاوردم و به همراهم گفتم امیدوارم در هر کار خیری، شری نهفته نباشد. همراهم گفت باز حرف مفت زدی و من لال شدم و این ایام بهار بود. هنوز پاییز ناتمام بود که معلوم شد دروغ، آغاز دزدی است. آقای داماد یک تبهکار حرفه‌ای است؛ دروغگویی که کارش دزدیدن دل‌ها و سپس پایمال‌کردن آنهاست. پس خانم شین خانه‌نشین شد؛ یعنی مرخصی بدون حقوق از اداره‌اش گرفت و از آن پس گل‌های خانه پدری را آب می‌داد. روزی سه بار همه جا را دستمال می‌کشید. حتی جعبه دستمال را دستمال می‌کشید. سوپ جو می‌پخت و با مداد چشم، روی آینه می‌نوشت؛ چشم‌ها و گوش‌ها دشمنان من هستند، چون دوباره فریب خوردند. مادر شین می‌گوید که البته این روزها حالش رو به بهبودی است چون دارد خود را آماده تحصیل می‌کند، می‌خواهد دکتری مدیریت بگیرد. شعرهای سهراب و فروغ را با صدای خودش ضبط می‌کند؛ یعنی دارد دستی به سروصورت احوالش می‌کشد. دوباره حال دوستانش را می‌پرسد چون تازه فهمیده است زندگی در هر لحظه‌ای آغاز زندگی است.
برعشق توام
نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام
نه عقل برجاست، نه دل
این غم که مراست
کوه قاف است، نه غم
آن دل که تو راست
سنگ خاراست، نه دل
 روزگار غریبی است برای بی‌شمارانی، دروغ گفتن کسب‌وکار پررونقی است؛ یعنی دروغگویی قلمرو مدیریت آنان است و مثل همه دروغگویان دزد هستند؛ به دروغ عاشق می‌شوند و پس از کلاهبرداری مثل دود ناپدید می‌شوند. راست این است که در روزگار کم و بیش پلشت، راست‌گفتن واقعاً هنر است و به‌نظر می‌رسد هنرمندترین راستگویان هم، هنرپیشه‌ها هستند مثل همین آقای شهاب حسینی. مثل خانم لیلا حاتمی. آنان موفق‌ترین دروغگوهایی هستند که می‌توانند هر چه را که می‌گویند باور کنیم. اصلاً گویا روزگار طوری شده است که همه ما کم‌وبیش مثل شهاب و لیلا دروغگو شده‌ایم چون دزدی اعتماد مردم، حرفه پررونقی است و در این میان تنها راستگویان، عاشقان هستند که کشتگان واقعی‌اند.
آقای عاقلی می‌گوید: پس لطفاً راست بگویید تا حقیقت آشکار شود و من می‌گویم بهترین لذت زندگی خوردن بستنی‌نانی با مردمانی است که به زندگی احترام می‌گذارند و آب را گل نمی‌کنند. خانم عاقل همراه او می‌گوید: کسی که دروغ می‌گوید شک نکنید دشمنش را در آغوش گرفته است. شاید حق با اوست من دشمنانی را در آغوش گرفته‌ام اما فقط به یکی از آنان دروغ گفته بودم پس چرا آن دو دیگری که با هردو صادق بودم دشمن من بودند؟ همراهم می‌گوید لابد دروغ‌هاتو فراموش کرده‌ای!
کاش می‌شد راست بگوییم به قناری تا فریب قفس را نخورد. راست بگوییم به لیلی تا مجنون نشود. راست بگوییم به مردم تا فرهاد نشوند و راست بگوییم به گل تا پژمرده نشود و به دل که نشکند.! حتی راست بگوییم به کرونا، یعنی ماسک بزنیم و فاصله اجتماعی را رعایت کنیم تا زنده‌ماندن را از ما دریغ نکند. این را همه فرشته‌ها هم می‌دانند.
آمدی، روزگار عاشق شد
چند باردست در زلف یار عاشق شد
باز هم دامن تو چین افتاد
باد، دیوانه‌وار عاشق شد
 * شعرها به‌ترتیب؛ رودکی و غلامرضا بروسان

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :