آسمان بیکار وگرانی مزمن!
فریدون صدیقی- استاد روزنامهنگاری
شرمی تلخ، تنپوش هوای سرد این روزهای ناجوانمرد است، از بس که پاییز چون بهار بیکار است و از بارانسازی بازمانده است آنگونه که کارون، زایندهرود، ارس، هامون و اترک در نیم قرن اخیر چنین خشکسالیای به خود ندیدهاند! راست این است در عصر کرونا و شرکای مهیب و مهلک او، مشکل نبود کار است نه نوع کار که یک وقت انجام آن عار باشد! تا همین 10سال پیش که گرانی بیش از یکسوم مردمان معصوم را زیر خطفقر مطلق نبرده بود برای عدهای دغدغه این بود مبادا انجام برخی کارها عار باشد! اکنون که کندوکاو مخازن زباله، کار پرشمار مردمانی عزیز است!
یادم هست 4،5سال پیش در رستورانی حوالی میدان هفتتیر متوجه گارسون جوان و بسیار آراستهای شدم که دانشجوی رشته فلسفه بود. کنجکاوی من او را وادارکرد تا بگوید که برای گذران زندگی دانشجویی به جز گارسونی، ظرفشویی هم میکند. من شوخی را سُس فضولی کردم و گفتم: متأهل که نیستید؟ خندید و گفت: من خودم بچه تکامل نیافتهام. بعد لطف کرد و دفتر یادداشتاش را داد که اگر حوصله کردم آن را ورق بزنم! من دفتر مشق رؤیاهای او را زیر نور خمار رستوران سطرخوان کردم؛«من خط تو را گرفتم و آمدم، دیوار تمام شد، خط تمام شد. حالا بیخطم و بهجز علفزار که مرحمتی باران برای اسبان تیزپا، برههای گمشده و بزغالههای بیزنگوله است، هیچ نیست. البته بهجز درختی که دور است که لابد شکوفه، میوه و بهار دارد و تردید ندارم درخت شمایید که چهارفصل ثمر هستید. من اما علفزاری که این امروز و فردا زیر باران خورشید زرد میشود و به آهستگی میمیرد.»
در همان ایام از این دانشجوی فلسفه تا دانشجوی کامپیوتر نگهبان دم در یک کلینیک پزشکان اطفال تا دانشجوی ارشد رشته زبان و ادبیات عرب که کتاب دستدوم در پیادهروی روبهروی دانشگاه سدمعبر کرده بود تا راننده تاکسی خطی که میگفت نبض روانشناسی ارشد دانشگاه شهید بهشتی را گرفته است، نشنیدم که کار عار باشد. چرا؟ چون بیکاری برای نسلی که غیرمنتظره است الهامبخش کارهایی است که میگوید اگر درخت نیستید، نهال باشید. اگر بوته نیستید، سبزهزار باشید یا گلکی در حاشیه جادهای که ممکن است زود چیده شود. راننده خطی میگفت: این پیکان پیر امانتی پدر است به وقت کسالت او. یعنی تقریبا هفتهای 2روز به جای پدر خیابانها را زیر پای مسافران پهن میکنم تا بیکاری پا به فرار بگذارد. چرا؟ چون گفتهاند کسی که از گرسنگی بترسد از زندگی لذت نمیبرد.
همراهم میگوید: در این روزگار، بیکار هم پرکار است. چون دائم فکر میکند، تصمیم میگیرد، راه میرود در جستوجوی کار، حرص میخورد و مینشیند و یقه روزگار را میگیرد که چرا؟ و بعد در بحر اندوه فرومیرود اما و البته اغلب در آخرین لحظات خود را نجات میدهد چون بر این باور است کسی که به جلو نگاه نمیکند عقب میماند.
آن دانشجوی فلسفه که مثل بالرینها غذا سرو میکرد میگفت: بعضیها فکر میکنند وقتی میمیرند دنیا هم میمیرد درحالیکه اینطور نیست. دنیا به راه خودش ادامه میدهد و من گفتم: یعنی؟ او جواب داد: بیکاری مردن نیست. آغازی برای فکر کردن و کارآفرینی است. من گفتم حق با تو است. من بیکاری میشناسم که کارش پنددادن به من است که این خود گرانبهاترین کارهاست؛ مثلاً میگوید وفاداری خواهر عشق است. من در جواب میگویم شاید برادرش باشد و او جواب میدهد عاشقی ماهیتی زنانه دارد. من میگویم باور نمیکنم و او جواب میدهد: وقتی ملکه زنبورها نیش ندارد، پس عشق زن است. شاید حق با او باشد، چون تاکنون نشنیدهام لیلی مجنون باشد. فقط مجنون، مجنون است!. من حالا میفهمام کار آهسته اتفاق میافتد، مثل محبت که آهسته راه میافتد.کسی در دوردستها در دلم زمزمه میکند خوش به حالت که سیری و خیالبافی یادت نرفته است! راست این است از بس که هرچیزی میخوانم، میبینم یا میشنوم تلخ و زهر است دیگر نمیخواهم زیاد از رنجها بنویسم که هم حال خودم و هم حال خوانندگان را افسردهتر از پیش کنم!
تو غنچهای هستی بر شاخه گل
من بوتهای یونجه بر جاده کوه
تا من زرد شده و پژمرده شوم
تو شکوفه میکنی و میخندی
روزگار عجیبی است به میمنت کرونا، بیکاری حاد وگرانی مزمن، هیچکاری عار نیست؛ حتی بیکاری. حتی زبانم لال دزدی! یادم هست همین چند سال پیش که روزگار اینقدر پست و پلشت نشده بود وقتی از جوانی که خیلی تو قیافه بود پرسیدم چکاره است، گفت: سریدوزم. من گفتم: چه میدوزی؟ همراهش پوزخندی زد و گفت: همهچیز. جیب را به کیف، موبایل را به چک، دخل را به تراول. من گفتم: نفهمیدم! او یواشکی در گوشم گفت: سریال دزدم و در مدلهای مختلف سرقت میفرمایم. من گفتم: آها! از آن لحاظ. او گفت: دِ آره دیگه مگه نشنیدی که گفتهاند گل نیلوفر از گل و لای سر بیرون میآورد. زندگی با نیلوفر خرج دارد! پس سریدوزی عار نیست. بهتر از بیکاریه، مگه نه !؟و بعد هر دو لبخند فرمودند به ملاحت اما اصلاً زیبا نبود، چون هیچ گناهکاری زیبا نیست. دانشجوی گارسون همان چند سال پیش میگفت ارقام بیکاری جوانان 7رقمی و موج در موج است و من او را دلداری دادم و گفتم امواج پیوسته تغییر میکند، مهم رودخانه است که همچنان جاری است و زندگی همچنان راه میرود!
کاش روزی سلامت و آرامش فراهم آید و روزگار بیمعرفت مجال دهد تا ببینم آن رستوران هنوز هست و آن دانشجو هنوز هست یا نه؟ گرچه روزگار بیباران خبر از بیکاری آسمان میدهد اما بسی امیدوارم دستکم آسمان تا پیش از زمستان کار پیدا کند، حتی پارهوقت و باران را از ما دریغ نکند. ما زمستانی سرشار از باران را انتظار میکشیم.
زندگی زیباست
در شبهای بهاری بیا
و طعم خوشبختی را بچش
در ساحل بگرد و دل بسپار
به دریایی که ماسهاش عشق است
شعرها از شاعران ترک بهترتیب
اورهان سیفی و نسرین تپهباشلی