تهران ِ من/ قصه محله، حکایت هویت
سارا کریمان
قصههای عامیانه گونهای میراث ناملموس هستند که عموما مبدا تاریخی مشخصی ندارند و قصهپرداز آنها بهدرستی مشخص نیست. بخشی از این قصهها حتی مکتوب هم نشدهاند و بهصورت شفاهی نسل به نسل انتقال پیدا میکنند. هر راوی به ذوق خود اندکی از آنها میکاهد یا به آنها میافزاید. اما روح حاکم بر این قصهها کماکان در کالبد خود میماند، زیرا آنها محصولات فرهنگی یک جامعه هستند و فرهنگ خاصیتی دیرپا و عمیق دارد. قصههای عامیانه چه برآمده از رویدادهای واقعی باشند چه ماحصل خیالپردازی جوامع، واجد ویژگی کلی ارتباط و پیوستگی با شهر و محیط زندگی هستند. البته بسته به خلق و خوی شهروندان شهرهای مختلف، میزان علاقه و نقل و انتقال داستان در آنها متفاوت است. تهران ازجمله شهرهایی است که داستان زیاد دارد. استاد فقید جعفر شهری در مجموعه طهران قدیم(۵ جلد) و تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم(۶ جلد) به بخشی از قصههای عامیانه تهران پرداخته است. البته عمده کار ایشان فرهنگنگاری بود و حاصل مشاهدات اما از قصههای عامیانه هم طرفه برده است. قصههای تهران عمدتا به دوران قاجار تا یکیدو دهه پیش اختصاص دارد و نکته مهم آنها نقش محوری محله و اهمیت آن در شکلگیری قصه یا روایت واقعی است. مثل داستان سقاخانه خیابان شیخ هادی و ماجرای قتل ماژور رابرت ایمبری. مثل تکتک قصههایی که جعفر شهری درخصوص هر کدام از راستههای بازار تهران میگوید. مثل زندگینامه خانم فخرالدوله و محله فخرآباد و خدمات این بانوی بزرگ. مثل وجه تسمیه تیر دوقلو و آبسردار. با اندکی دقت چنین بهنظر میرسد که تهرانیها بیش از دیگر شهرها به قصههای شهر خود علاقه دارند و این دلیل وجود هزاران قصهای است که هر کدام به یک کوی و برزن تهران پیوند خورده. پروژه فیشرآباد، قصههای خیابان ویلا، قصههای خیابان ولیعصر ازجمله فعالیتهای فرهنگی سالیان اخیر در راستای کشف و ثبت و ضبط قصههای محلات تهران بوده است. اگر سرچشمه و پامنار و سبزهمیدان هنوز هویت خود را دارند و اگر یوسفآباد و بهجتآباد و ونک ظاهر عوض کردند ولی نامشان حفظ شد، ریشه در قوت روایتها و داستانهایی دارند که بخشی از بدنه هویت آنها را میسازد.