پشت درختچههای بُداغ تو پنهان گشتهای
یاسمن مجیدی
من چشم میگذارم و تو پنهان میشوی. کار هرروزم همین است که پس از بیداری اول به دنیا سلام کنم و بعد برای شروع روزِ تازهام، برای شروع این بازی، چشم بگذارم.
این بازی را در کودکی نیاموختم. خیلی قبلتر از آن، یعنی کمی پس از تولدم آموختم. صدایت را شنیدم که گفتی: «سلام» اما هرچه نگاه کردم، ندیدمت. از همان روز و همانجا دانستم برای دیدنت باید آمادهی بازی شوم. باید قواعد آن را یاد بگیرم، به علامتها توجه کنم و با دنبالکردن آنها به درک حضورت برسم.
هرسال به اندازهی عدد و رقمِ سنم، اعداد را میشمارم تا یادم بیاید چند سال را در جستوجویت پشت سر گذاشتهام. وقتی شمارش اعداد تمام شد شروع میکنم به گشتن. همهجا را خوب میگردم. آن سوی حیاط میروم و پشت درختچههای بُداغ را میبینم. کتابها را ورق میزنم بلکه پشت کلمات پیدایت کنم. به آدمها توجه میکنم و در رفتار پسندیدهی آنان دقیق میشوم تا شاید آنجا بیابمت.
دیگر میدانم این یکی از قانونهای بازی است که تو آفریدههایت را سرِ راه من و برابر دیدگانم قرار دهی وَ خودت در پَسِ آنها پنهان شوی. میخواهی این جستوجو برایم چیزی فراتر از یک بازی کودکانه باشد.
مرا به نظام آفرینشت پیوند میدهی تا بدانم تو جدای از جهانِ خلقتت نیستی و همچنین خلقتت جدای از تو نیست.
من میگردم و میفهمم وقتی بازی به درازا میکشد معنایش این است که از تو خیلی دور شدهام و وقتی به سرعت پیدایت میکنم میفهمم به واسطهی کارهای خوب دوباره به تو نزدیک شدهام.
گاهی خیال میکنم تو را یافتهام. نامت را صدا میزنم و به سمت جایی که چشم گذاشته بودم میدوم. با آنکه میدانم تو قبل از من و سریعتر از من آنجا رسیدهای، باز هم میگویم: «سُک سُک». تو میگذاری باور کنم برندهی این بازی منم. تا حس نکنم روزم و جستوجویم از تو بیبهره بوده است. تو در انتهای روز همیشه چیزی در دستم میگذاری تا وقتی شب سر روی بالش میگذارم، از فکرکردن به آن، احساس خرسندی کنم و گمان نکنم که روزم را به بیهودگی گذراندهام.
سالهاست که دارم دادهها و یافتههای کوچکم را کنار هم میچینم و در ذهنم از آنها تصویر میسازم. تصویری از تو به همان اندازه که عقلم قد میدهد، به همان اندازه که تو را میفهمم.
این تصویر همیشه برای کاملشدن جا دارد. چون چیزهایی هست که هنوز به درک آنها نرسیدهام و مکانهایی که هنوز تو را در پسِ آنها نیافتهام.
من تا زندهام و تا زمان برای شناختنت دارم به بازی ادامه میدهم. به این امید که به تصویر بزرگتر و کاملتری از تو در زندگیم برسم.
یَا مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَراتِ الظُّنُونِ، وَبَعُدَ عَنْ لَحَظَاتِ الْعُیُونِ
ای آنکه به باورهای گذرا بر دل، نزدیک و از چشمانداز دیدگانِ سر، دور است .
بخشی از دعای صباح امیرالمؤمنین ع