• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 129503
+
-

ماهِ ما/ قربانی، لوط و یک بیماری چیز

سید احمد بطحایی

   ساعت هفت صبح صفحه گوشی روشن می‌شود و علیرضا قربانی می‌گوید: «تو‌ ای طلوع آرزوی خفته بر باد». به نوشته‌ای که روی گوشی متحرک است نگاه می‌کنم. «بسه دیگه بلند شو.» گزینه «چُرت» را که پایین راست صفحه است می‌زنم و سرم را توی پرهای بالش غرق می‌کنم. پنج دقیقه بعد قربانی رساتر می‌خواند «بخوان مرا تو‌ ای امید رفته از یاد». چشمهایم را به زحمت باز و گوشی را نصفه نیمه بلند می‌کنم. «بسه دیگه بلند شو.» چُرت را فشار می‌دهم و گوشی را دورتر پرت می‌کنم. ساعت هفت و پانزده دقیقه قربانی عصبانی‌تر از قبل، انگار می‌خواهد یقه‌کشی کند داد می‌زند: «چه سود از این سکوت و آه از این صبوری؟» دستم را کش می‌دهم و چشم بسته و کورمال گوشی را  می‌آورم جلوی صورتم. «آدم باش، نترس». بعضی حروف وقتی در کلمه درمی‌آیند عوض می‌شوند؛ یعنی تکی و تنهایی، چیز محکم و اس و قس‌داری توی چنته ندارند و خطوط وارفته و گاه گنگی بیش نیستند. همین « ت » و « ر » و «سین» که واقعا جز شلی و نرمی و وِلی چیزی ازشان در نمی‌رود باهم که جمع می شوند و یک نونِ بی‌وجود هم سرشان می‌نشنید، یک آن می‌شوند یکی از بزرگ‌ترین نسخه‌های اعلای تاریخ بشر. درمانی برای درد ازلی آدمی. «ترس.» ما آدم‌ها بیش از آنکه انسان و فراموشکار و باری به هرجهت باشیم، موجوداتی ترسو هستیم. می‌ترسیم از فراموشی و دیده‌نشدن. از رفتن و تمام‌شدن. می‌ترسیم دلبر ما را نبیند. بچه‌مان سراغی از ما نگیرد. از قسط‌های عقب افتاده، از چک‌های برگشتی. می‌ترسیم حتی از زنگ‌ها و نامه‌ها. از خط بعدی. از صفحه آخر. از اینکه نمی‌دانیم هم می‌ترسیم. یک سندرم منتشر شده که توی تاک تک‌تک رگ‌هایمان فرو رفته و گلبول‌های رنگی توی تن‌مان باهاش خو گرفته. ما از موقعیت‌های تازه هم هراس داریم. از آدم‌های جدید. از صدا و بوهای تازه. مثل لوط که وقتی رسولان به شهر و محله‌اش رفتند ترس تمام جانش را گرفت. انگار هر بوی تازه‌ای با بد یمنی و بد شَمَنی همراه باشد. ولی همانطور که علیرضا قربانی می‌گوید «بخوان مرا» باید خواند و شنید. بویید و قدم برداشت. وقتی آن «نترس» روی گوشی را می‌بینم سرم را از پرها جدا می‌کنم و با اینکه مثل لوط هنوز این سندرم توی چربی متراکم پهلوهایم وول می‌خورد، بلند می‌شوم و فکر‌می‌کنم به آنجا که پروردگار به بنده‌اش می‌گوید: لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ؛ مترس و غم مدار.

این خبر را به اشتراک بگذارید