• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 17 آبان 1399
کد مطلب : 114994
+
-

روایت/ روزگار آقای بلبل

فرزام شیرزادی- داستان‌نویس و روزنامه‌نگار

آقای «بلبل» مردی لاغر که فقط اندکی شکمش برجسته بود، همیشه ـ بِلا استثناـ زمان برایش اهمیتی خارق‌العاده داشت. بلبل چهل‌وسه ساله که از سه‌ماه بعد از همه‌گیری کرونا شروع کرده بود به ورزش و در تصمیمی عاجل، قید دو سه نخ سیگاری را هم که روزانه می‌کشید زده بود، جز زمان، قاعده خورد و خوراک و تناسب اندام هم از مهم‌های زندگی‌اش شده بود. از شش‌ماه پیش برنج را از ناهار و شامش حذف کرده بود و فقط و فقط برای لذت‌طلبی‌های گاه‌گاهی‌اش ناپرهیزی می‌کرد و در میهمانی‌های جمع‌و‌جور و هرازگاهی غذا را چرب و چیلی و پر و پیمان با چند قاشق برنج اضافه می‌خورد.
بلبل از شش‌ماه پیش دفعتا تصمیم گرفت قند و خرما و شیرینی خشک و ‌تر و شکر و شکلات و بستنی را از زندگی‌اش محو کند و اصلا بهشان فکر نکند. با اینکه مرض قند نداشت، وقتی «سفیری» همکار طبقه پایین اداره‌شان سر ناهار گفت که گوجه‌فرنگی هم قند دارد، از آن روز به بعد لب به هیچ گوجه‌ای نزد. حتی تابستان گوجه‌سبز هم نخرید و در راه سلامت، دیگران را هم به نخوردن تشویق کرد.
بلبل بعد از چند وقت روزانه هفت تا ده‌دقیقه کتاب می‌خواند. برای مراقبت از روح و روان چند کتاب باریک درباره «ذِن» و جزوه‌هایی را که منسوب به «لائوتزه» بود مطالعه می‌کرد و هفته‌ای دو بار خودش، خودش را ماساژ می‌داد.
بلبل می‌خواست عمر طولانی کند. فکر و ذکرش شده بود طول عمر. در خیال و رؤیاهای روزانه‌اش پلک بر هم می‌گذاشت و خودش را در سالخوردگی سرحال و قبراق می‌دید که در حال روپایی‌زدن با توپ چهل‌تکه است و به‌راحتی از شاخه‌ درختی کهنسال در باغی سرسبز و دنگال آویزان است و بارفیکس می‌رود و از شاخه قطور درختان سردماغ و فرز تاب می‌‌خورد. خودش را در سواحلی گرم و دور تصور می‌کرد که لم داده و حمام آفتاب می‌گیرد. دلش غنج می‌رفت از دیدن منظره‌های ساحلی.
بلبل بنا به عادتی تازه‌یافته از خوردن هر غذای چرب و مشکوک به چربی به‌شدت پرهیز می‌کرد. سفارش داده بود چند کارتن پنیر کم‌چربِ بی‌ضرر برایش بیاورند. جملاتی روی کاغذ نوشته بود و به دیوار اتاقش در خانه و محل کار چسبانده بود، با این مضمون که «اندرون را از طعام خالی کن تا به معرفت برسی.»
بلبل در چشم عده‌ای خویشاوند و همکار نماد مبارزه با شکم‌پرستی شده بود. بلبل در دو‌ماه اخیر، روغن و کره و پنیر را هم از زندگی‌اش حذف کرد. روزی که دکتر گفت مرضِ سختِ گوارشی گرفته، در راه بازگشت از درمانگاه، وقتی داشت از عرض خیابان عبور می‌کرد، بی‌آنکه حواسش به چراغ قرمز عابر پیاده باشد ـ تمام هوش و حواسش به توصیه‌های دکتر بودـ موتورسواری گیج و گول با ته‌مایه‌هایی از نشئگی کُرک انداخته، بی‌هوا به پهلویش زد و پرتش کرد کنج پیاده‌راه. موتوری که گریخت، چند نفر زنگ زدند به اورژانس. بعد بلبل را بردند بیمارستان. بی‌فایده بود. نرسیده به مریضخانه، خلاص شده بود.

این خبر را به اشتراک بگذارید