پایگاه رأی ترامپ کجاست؟
جنبش محافظهکاری اجتماعی موفق شد در سال2016 دونالد ترامپ را روانه کاخسفید کند
حمیدرضا خطیبی
پیشتر این ذهنیت وجود داشت که ملاحظات اخلاقی و محافظهکارانه، عامل بسیار مهمی در انتخابات آمریکا محسوب میشود. بهعنوان مثال، اگر مشخص میشد سیاستمداری میانسال یا حتی مسن، در سالهای جوانی از خط قرمزی مانند استعمال مواد مخدر عبور کرده، چنین خبری میتوانست بهمعنای پایان عمر حرفهای او باشد.
در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال2016 نامزدی از میان جمهوریخواهان برخاست که در جریان مناظرات کمترین انعطاف و ترحمی نسبت به رقبا و حتی نقاط ضعف شخصیشان نشان نمیداد. او به عبور از بسیاری خطوط قرمز سنتی و متداول سیاست در آمریکا متهم شد، اما اینها نهتنها وی را از ادامه رقابت باز نداشت، بلکه در پایان انتخابات به کاخ سفید راه یافت.
شگفتی وقتی بیشتر میشود که بدانیم بدنه رایدهنده دونالد ترامپ به محافظهکارترین اقشار جامعه آمریکا تعلق دارند. اما محافظهکاری حامی ترامپ چه پیشینهای دارد و چرا حزب جمهوریخواه این گرایش بسیار پررنگ را نمایندگی میکند؟
درمورد نقش مذهب در سیاست آمریکا باید درنظر داشت حکومت آمریکا نظامی است سکولار و فاقد دین رسمی. اما به عکس اروپا، سکولاریسم آمریکایی منشا مذهبی دارد و توسط دگراندیشان مذهبی و فرقههای مسیحی مختلفی شکل گرفت که در اروپای قرون شانزدهم به بعد (تا حدود زمانی عصر روشنگری)، عمدتا در شمال اروپا، تحت فشار مستقیم یا غیرمستقیم و بعضا خشونتبار کلیسا قرار داشتند و مهاجرت به مستعمرهنشینهای بریتانیا در آمریکای شمالی، مفری بود برایشان تا در سرزمین جدید، آزادانه و دور از فشار صاحبان قدرت، سبک زندگی خود را در پیش گیرند. همین پیشینه بود که در پایان جنگهای استقلال وهنگام تدوین قانون اساسی آمریکا، موجب شد رهبران جامعه بهرغم گرایشهای مذهبی پررنگ خود، بنا را بر آزادی مذهبی بگذارند.
ساموئل هانتینگتون، اندیشمند و محقق سرشناس دانشگاه هاروارد، به خلاف تداول رایج و باور همگانی بر این باور بود که آمریکا جامعهای شکلگرفته توسط مهاجران نبوده است. وی خاطرنشان کرد که اجداد آمریکاییها مهاجر نبودند؛ آنان مستعمرهنشینهای آنگلوپروتستانی بودند که در قرون هفدهم و هجدهم به دنیای جدید رفتند تا جامعهای جدید پدید آورند. مهاجران (آلمانی، ایرلندی و در ادامه ایتالیایی) بعدها از راه رسیدند (از نیمه قرن نوزدهم) تا جزئی از این جامعه باشند. فرهنگ و آزادیهای سیاسی و اقتصادی این جامعه جدید بود که مهاجران را جذب آمریکا کرد. هویت آمریکایی مبتنی بر ارزشهای آنگلوپروتستان است، میراث بخشهایی از جامعه بریتانیا، جایی که بنیانگذاران از آنجا آمده بودند. زبان انگلیسی، نهادهای تودورها و پروتستانیسم و ارزشهایی مانند فردگرایی افراطی، ستایش کار و تولید و نوآوری و تأکید بر حق مالکیت. با این همه، تا اواسط قرن بیستم، محافظهکاران بیشتر در حزب دمکرات متمرکز بودند. جمهوریخواهان به خلاف امروز، تمایلات لیبرال و ترقی خواهانه داشتند. وقایع اواخر دهه1950 و اوایل1960 موجب تغییر آرایش جدی دو حزب شد. در پی حمایت دمکراتها از جنبشهای حقوق مدنی، محافظهکاران بهتدریج به سوی حزب جمهوریخواه کشیده شدند و لیبرالها حزب دمکرات را نهادی مناسب برای پیگیری اهدافشان یافتند. این مهاجرت گرایشهای بین 2حزب، با ریاستجمهوری رونالد ریگان در دهه1980 کامل شد.
در اواخر دهه1990 محافظهکاری مذهبی با شکلی جدید موسوم به نومحافظهکاری با حمایت از جورج بوش در برابر الگور لیبرال در انتخابات سال2000 ظهور کرد؛ جنبشی که نگاهی بسیار ایدئولوژیک به فرهنگ مسیحی-یهودی داشت و بدنه رایدهندگانش را مسیحیان تبشیری تشکیل میدادند. نومحافظهکاری با هدایت چهرههایی مانند دیک چنی و جان بولتون، جنگهای فاجعهباری به راه انداخت و از پشتوانه نظری چهرههایی مانند برنارد لوئیس و فرانسیس فوکویاما برخوردار بود. پروژه خاورمیانه بزرگ به شکست کامل انجامید و شاید لنگه کفشی که در کنفرانسی خبری به سوی بوش پرتاب شد، پایان تلخ رویاهای نومحافظهکاران بود. جنگهای دهه2000 بنیه نظامی، اقتصادی و مهمتر از آنها اخلاقی آمریکا را تحلیل برد. ال گور در جایی در اینباره اشاره میکند در جهانی متکثر، با تمدنهای مختلف، سنتهای مذهبی و سوابق قومیتی متفاوت، شاید بتوان اقتدار و تأثیرگذاری اخلاقی را مهمترین منبع قدرت دانست. به باور او، اشغال عراق ضربهای جدی به این منبع قدرت آمریکا وارد آورد.
کمی به عقب بازگردیم. با گسترش تجارت جهانی، برای شرکتهای بزرگ آمریکایی مهاجرت به آسیا و بهخصوص چین، جایی که به ارزانترین نیروی کار دسترسی داشتند، گزینهای جذاب مینمود. بسیاری از خطوط تولید از آمریکای شمالی روانه چین شدند تا محصولاتی با بهای پایین روانه بازار کنند. نکته متناقض اما آن بود که مشتریان کالاهای حالا ارزانتر همان کارگران صنعتیای بودند که درپی انتقال خطوط تولید به قارهای دیگر، شغلشان را از دست داده بودند. بهتدریج بنیه طبقه متوسط آمریکایی تحلیل رفت. با شروع عصر انفجار اطلاعات و اقتصاد الکترونیک، از شمار مشاغل متوسط کاسته شد و گزینههای حرفهای، شامل مشاغل عمدتا سطح بالا و تخصصی در کنار مشاغل رده پایین و بینیاز از مهارت میشد.
بهتدریج خشم سفیدهای طبقه متوسط آمریکایی از روند جهانی شدن بالا گرفت. آنان شاهد بودند درحالیکه مشاغل خود را از دست میدهند یا به مهاجران تازهنفس و تحصیلکرده آسیایی وا میگذارند، ساکنان عمدتا لیبرال ساحل شرقی (نیوانگلند) و ساحل غربی (بهخصوص شمال کالیفرنیا و سیلیکونولی) از نفوذ و ثروت بیشتری برخوردار میشوند. در پایان دوره جنگ سرد، سفیدهای اروپاییتبار (و غیرمهاجران آمریکای لاتین) حدود 78درصد جمعیت آمریکا را تشکیل میدادند. این رقم اینک به کمی بیش از 60درصد کاهش یافته است. در اواخر دهه1990 ساموئل هانتینگتون هشدار داد با ادامه روند موجود مهاجرت، آمریکا بهتدریج هویت آمریکایی خود را از دست خواهد داد (هویتی مبتنی بر فرهنگ آنگلوامریکن، میراث مذهبی مسیحی-یهودی، میراث اروپایی عصر روشنگری، زبان انگلیسی و پایبندی به لیبرالیسم بهعنوان ارزشی آمریکایی) و به سوی جامعهای متکثرتر، رنگینتر و دورتر از ارزشهای بنیادین تاریخ کشور پیش خواهد رفت. هانتینگتون مورد انتقاد مخالفان قرار گرفت و او و همفکرانش متهم به نژادپرستی، فاشیسم، برتریطلبی سفیدها و افراطگرایی شدند. این در حالی بود که رویکرد موسوم به نزاکت سیاسی ماهیتی افراطی یافت، در حدی که در بسیاری موارد حتی واقعیات تاریخی نیز میبایست پوشیده میشدند. نزاکت سیاسی از جنبشهایی بود که در دهه1960 بهخصوص در محافل آکادمیک آمریکا شکل گرفت. براساس باور مبنایی این تفکر، انسانها را نباید بهخاطر خصوصیاتی که خود در داشتنشان نقشی نداشتهاند، مورد سرزنش قرار داد، از ظاهر و ویژگیهای فیزیکی غیراکتسابی افراد گرفته تا زمان، مکان، فرهنگ و شرایطی که ناخواسته در آن قرار گرفتهاند، ازجمله ملیت، قومیت، مذهب اجدادی، میراث فرهنگی و... بهرغم اقبال عمومی گسترده نسبت به این رویکرد، نزاکت سیاسی در مواردی نیز به وادی افراط کشیده شده است.
همزمانی شکست پروژه نومحافظهکاری با بحران مالی اواخر دهه2000، درحالیکه آمریکا بهخاطر جنگهای عراق و افغانستان متحمل هزینههای سنگینی شده بود، با پیروزی نخستین رئیسجمهور رنگینپوست کشور همراه شد که رویکرد متفاوتی را بهخصوص در خاورمیانه در پیش گرفت. در این میان گرایشهایی چپگرایانه نیز در بخشهایی از حزب دمکرات مجال خودنمایی یافت (طرفداران برنی سندرز و الیزابت وارن). همه این تحولات، جرقه جنبش محافظهکاری اجتماعی کنونی را زد، ابتدا در قالب حرکت موسوم به تیپارتی و سپس با بسیج شدن پشت سر دونالد ترامپ، جنبشی که وی را بهرغم تمام موانع روانه کاخ سفید کرد و در تمام این سالها پشت او ایستاده است. استیو بنن، مغز متفکر کارزار انتخاباتی ترامپ در سال2016 از چهرههای شاخص محافظهکاری اجتماعی محسوب میشود. نگاه محافظهکاری اجتماعی به دین متفاوت است، فرهنگ مسیحی-یهودی را میراث غرب میداند، نگاهش به آن عاطفی و نوستالژیک است، نه ارزشمدار و ایدئولوژیک. این تفکر غرب را تمدنی میداند که بذرهایش در یونان و رم باستان پاشیده شد، نهال آن با ورود فرهنگ مسیحی-یهودی پا گرفت، با رنسانس، فروپاشی فئودالیسم، انقلاب صنعتی و عصر روشنگری هویت امروزین خود را یافت، با استعمار شاخههایش را در سراسر جهان بهویژه در آمریکای شمالی و بهطور مشخص آمریکا گستراند و همین کشور بود که در بدترین لحظات تاریخ اروپا (جنگ جهانی دوم) علیه فاشیسم وارد عمل شد و رهبری تمدن غرب را در دست گرفت. این گرایش که در اروپا نیز در قالب جنبشها و احزاب مخالف مهاجران در حال ظهور است، آینده غرب را در گرو کنار زدن سیاست غالب کنونی که میراث پس از جنگ جهانی دوم است میداند. شکست ترامپ در انتخابات2020 ضربه بسیار سنگینی به این جنبش خواهد بود. آمریکا از زمان جنگ داخلی در اواسط قرن نوزدهم تاکنون شاهد چنین تفرقهای در سطح جامعه خود نبوده است، زمانی که آبراهام لینکلن، نخستین رئیسجمهور جمهوریخواه جمله معروف خود را به زبان آورد: «خانهای دستخوش دودستگی دوامی نخواهد داشت.»