پسری از کدکن عطار
شادروان مهدی اخوان ثالث
... آنچه برای من مهم است این است که تو پسر خوبی هستی با جانی نجیب، بعد آنکه چشم و گوش داری، میبینی، میشنوی و داوری میکنی و بعد آنکه غالبا خوب هم داوری میکنی و بعد آنکه ذوق و حس داری، در پرتو آن شعور، حال و هوا را در مییابی، متغنی و مترنمی و خوشبختانه و خوشبختانه در سخنوری و گفتن و ارائه به حکم آنکه فرزند خراسانی، پاکدست و توانایی. اگر چالاکی تو گهگاه کم است، بیش باد و بیشتر باد. از خراسان ما همچنین سزد که تویی و چنین بادی: در سخن قویدست، سالم و هوشیار و دقیق، نه اینها که میبینیم و میشناسیم... ، اما تو در فارسیسرایی هوشیار و دقیقی و شسته و پاکیزهگوی، بارکالله. تو پسری از کدکن عطار، بخوان، بگوی، بسرای، هرچه بیشتر بهتر. ورزیدگی و بهتر شدن جز از طریق تجارب شخصی و خصوصی ممکن نیست. اکنون تو در بهترین ایام تغننی و ترنم عمر میگذرانی. بترس از ایامی که شانهها را بالا بیندازی و بگویی: هه! که چه؟ و ساکت بمانی. از سکوت فاصله بگیر؛ چون برای یک سخنور سکوت مرگ است و مرگ سکوت (حریم سایههای سبز، به کوشش مرتضی کاخی).
شجاع و چند وجهی
شمس لنگرودی
شفیعی کدکنی هنگام انتشار کتاب «در کوچه باغهای نیشابور» از چهرهای چندوجهی و معتبر برخوردار بود: او از پیشگامان مؤمن و پابرجای شعر چریکی ایران؛ مؤلف اثر تحقیقی ارزشمند «صور خیال در شعر فارسی» - که تحقیقی نو در چند دیوان قدیم بود - شناساننده سارق دیوان فراموششده حزین لاهیجی (که سالیان دراز شعر حزین را به نام خود چاپ میکرد)، غزلسرای بنام و دکتر در ادبیات و استاد ممتاز دانشگاه تهران بود. و بدینترتیب، سخن او در میان روشنفکران انقلابی، ادبا و غزلسرایان، محققین آثار کلاسیک و استادان دانشگاه و دانشجویان، از اعتبار همهجانبهای برخوردار بود؛ امتیازی که هیچ شاعرِ سیاسی نوپردازِ دیگر از آن بهرهور نبود. بهویژه در مجامع دانشگاهی که تقریبا همه استادان، هوادار قالبهای قدیم و مخالف شعر نو بودهاند؛ و اگر هم بعضی موافقتی داشتند، مشروط و در حد اشعار نوقدمایی فریدون توللی بود، با این فرق که اطمینانی به سواد قدیمه توللیها نداشتند، درحالیکه شفیعی، مدرس این رشته بود؛ پس آنها نیز شعر نوقدمایی شفیعی را با اطمینان خاطر میخواندند و بهعنوان شعر نو سالم از آن دفاع میکردند، بهویژه که شهامت شاعر نیز در انتشار این شعرها درست در بحبوحه قیام چریکی مرعوبکننده و باورنکردنی بود.
از مکتب خراسان
شادروان پرویز ناتل خانلری
از چندی پیش جنبش ادبی شایانتوجهی در خراسان پدید آمده است. خراسان همیشه مهد شعر و سخن فارسی بوده و همواره سخنوران بزرگ و پرمایه در دامان خود پرورده است. اما شاید بجا باشد که سرچشمه این نهضت جدید را دانشکده ادبیات مشهد بدانیم. استادان فاضل این دانشکده در زبان و ادبیات فارسی آثار ارزندهای انتشار دادهاند و در تحقیق و تتبع، مقالات سودمند دارند. میان پرورشیافتگان این دستگاه نیز جوانان صاحبطبع و هنرمند و پرشور بهوجود آمدهاند که ازجمله ایشان، شفیعی کدکنی (م. سرشک) و نعمت میرزازاده (م. آرزم) را باید نام برد... . م. سرشک در ماههای اخیر 2مجموعه شعر از آثار خود منتشر کرده است. اولی با عنوان «شبخوانی»، مجموعهای از شعرهای اوست که در قالب و معنی، نو است. مجموعه دوم «زمزمهها»ست که در آن غزلهای شاعر گرد آمده است. با آنکه شاعر جوان در مقدمه این دیوان حجب فراوان نشان میدهد و حاصل طبع خود را با تردید و کمدلی به خوانندگان عرضه میکند، قطعات بسیار شیوا و دلکش در این مجموعه میتوان یافت. قسمت اول این مجموعه که 10غزل کوتاه پیوسته در وزن و شیوه مثنوی جلالالدین محمد است، با بیانی فصیح و دلپذیر، معانی لطیف در بر دارد (مجله سخن، شماره 9، شهریور 1344).
نیاز اجتماعی
شادروان مصطفی رحیمی
... نوآوری خاصه در امور اجتماعی، کاری است آگاهانه و مستلزم تعمق و داشتن روش. بدینگونه شعر نو فرخلقایی نیست که پشت در بسته جادو شده، منتظر شکستن در باشد. و دیگر اینکه چون رابطه کهنه و نو، رابطه مادر و فرزند است، شرط به کرسینشستن شعر نو آن نیست که شعر سنتی در زمینه تاریخی خود نیز بیارزش و عقیم تلقی شود: برای بالابردن شعر نیما لازم نیست شعر بهار و شعر صدر مشروطیت به لجن کشیده شود. دسترسی به گنجینه فرهنگ بشری و تتبع در شعر کهن فارسی، شرط کافی شاعری نیست اما شرط لازم آن هست. و آنچه شعر سرشک - و یکی دو نفر دیگر- را از شعر شاعران دیگر این نسل ممتاز میکند، توجه به این دو امر است. نکته مهم دیگری که دیوان اخیر سرشک را مقام والایی میبخشد، چیزی است که مایاکوفسکی آن را نیاز اجتماعی مینامد. پیش از این نوشته بودم که شعر نو، برآورنده این نیاز نیست اما امروز به گواهی بعضی از دفترهای شعر معلوم میشود که کسانی از شاعران، این ضرورت را دریافتهاند. و چنین است که در «کوچهباغهای نشابور» یکباره وقف پاسخگویی به این ضرورت و این نیاز است...
یک شاعر واقعی
شادروان عبدالحسین زرینکوب
استاد شفیعی عزیزم! دوست بسیار گرامی! این روزها یک هفته تمام با 2مجموعه اخیر دیوان نورسیده آن عزیز، ساعتهایی خوش و بهواقع بهرهای از عمر حاصل کردهام. شعر، شعر جوهردار، شعر بینقاب، همین است. دستمریزاد دوست عزیز. از تعادلی که در اجزا و مجموع یکیک این اشعار به چشم میخورد، لذت بردم. خرسندم که شعر واقعی ما در صافترین و درخشانترین اشکال خویش شکفت و این آرزوی دیرینم برآورده شد. حق آن است که کمتر دیدهام محققی راستین در شعر و شاعری، همپایهای عالی احراز کند؛ و خرسندم که این استثنا را در وجود آن دوست عزیز کشف کردم. شعر شما زبان واقعی عصری است که همه کس آن را، تمام آن را فهم نکرده است. درباره تحقیقات ادبی که کردهاید حاجت تذکار نیست. انصاف نمیبینم که بیمطالعهای تحقیقی و دقیق، از روی شوق و احساس دعوی کنم که امروز یک شاعر واقعی بیش نیست؛ اما فحوای قول شاعر عرب را تصدیق میکنم که در این باب دعوی بسیار است و معنی بسیار نیست. تأسف دارم که در این حال سختی و نالانی برایم ممکن نیست بر یکیک اشعاری که در این دو دیوان مایه تحسین یا موجب التذاذ خاطرم بوده، انگشت بگذارم (سفرنامه باران).
شیفتهاش شدم
شادروان بزرگ علوی
... هیچ فرقی بین شعر قدیم و شعر جدید قائل نمیشوم. من طرفدار شعر خوبم. هم حافظ را دوست دارم و هم شفیعی کدکنی را... . بسیار سرافراز گردیدم که آقای شفیعی کدکنی به دیدنم آمد. او را میشناختم و آثار او را خوانده و از آنها لذت برده بودم. او را یکی از بهترین گویندگان ایران میدانم. کورت شارف آلمانی که چند شعر او را به زبان آلمانی ترجمه کرده، مینویسد که یک مجموعه شعرهای او، پس از چند ماه، در 50هزار نسخه انتشار یافته و به فروش رفته است. بعدها از ناشری شنیدم که شماره نسخههای چاپشده او از 100هزار هم گذشته است. 12سال پیش که در تهران بودم با او آشنا شدم و شیفتهاش گردیدم. شعر او «به کجا چنین شتابان/گون از نسیم پرسید» را کمتر باسواد ایرانی است که خوانده و از بر نکرده و حظ نبرده باشد. در چند سال پیش که توسط خانه فرهنگهای جهان (haus Der Kulturen)
در آلمان در برلن دعوت شده بود، ابتدا از اخوان ثالث اجازه گرفت و زبان گشود. این ادب یک مرید در برابر یک مراد، همه را مفتون کرد... (مصاحبه با جلال سرافراز، کیهان، 1358).
چهره کمنظیر دوره ما
تقی پورنامداریان
... شفیعی کدکنی بیآنکه قصد مبالغه داشته باشم، در دوره ما چهرهای کمنظیر است. جمع میان محقق و شاعر از مقوله جمع اضداد است. اما تحقق این جمع اضداد در وجود شفیعی کدکنی، به او چهرهای متناقضنما و بنابراین شگفتانگیز داده است. دور از باور مینماید کسی که در کار تحقیق، آنقدر سختگیر و دقیق است که گاهی برای پیداکردن اصل و نسب یک شخصیت گمنام یا یک محل پاکشده از نقشه جغرافیا یا یک لغت مهجور، تا اعماق قرون را در لابهلای کتابها و نسخههای خطی فرسوده در گوشههای پرت کتابخانههای فراموششده میکاود، وقت و حال آن را پیدا کند که بگوید: «تا با کدام دمدمه خاکسترش کنند / در کوزه مخاصمه / یا کام اژدها / سطل زبالهای است / زمین / در فضا / رها. (هزاره 336)» این استعداد دوگانه در دو عرصه نامتجانس آن هم با کمالی از این دست، باعثشده است تا او فارغ از آنچه میگویند و نه فارغ از آنچه میگذرد، با عشق و شور در جستوجوی چهره دوگانه حقیقت در عرصه شعر و هنر و تحقیق و تفحص بکوشد؛ بیآنکه این عشق را با سوءاستفاده از استعدادهای خود، خدمتگزار ماه و جاه دنیوی و شهرتهای کاذب کند.
وقف معرفت ادبی
قدمعلی سرامی
پیرار که شعر هزاره دوم آهوی کوهی را از کتاب «چون سبوی تشنه» - که از تألیفات خوب و شایسته دکتر محمدجعفر یاحقی است- برای دانشجویان میخواندم، گفتم: نام استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، بیگمان از نامهای ماندگار ادبیات معاصر ایران است. یادم هست آن روز، ضمن برشمردن پارهای از آثار خامه پرتوانای وی در نظم و نثر دری، خاطرنشان کردم که اگر تنها از این مرد کمنظیر، کتاب موسیقی شعر بهجا میماند، جاودانگی نام و یاد او را کفایت میکرد. حالا هم مینویسم که این اثر در میان آثار استاد بهراستی شگرف، ماندگار و در عین حال دوستداشتنی است. شفیعی از معدود ادیبانی است که در این روزگار از خودبیگانگی انسانها در تنگناهای اقتصادی، زندگی خود را وقف معرفت ادبی کرده است. کتابهایی چون «صور خیال در شعر فارسی»، «شاعر آینهها»، «گزیده غزلیات شمس» و صدها مقاله محققانه و نیز متون مصحح و منقح اسرارالتوحید و مختارنامه و...، در کنار انبوهی از مجموعههای شعر، گواه عشق این مرد به فرهنگ آبگون و آتشسار این خاک و آب است. ما با بررسی مجموعههای او، متوجه میشویم با شاعری رویاروییم که در عین شناخت دیرینه ادب منظوم دری، نوگراست... .
اطلاعات ادبی بینظیر
شادروان غلامحسین یوسفی
غلامحسین یوسفی، استاد و پژوهشگر شناختهشده ادبیات، کتابی دارد با عنوان «چشمه روشن» که در اوایل دهه70 شمسی به چاپ رسیده است. او در این کتاب که با عنوان دیداری با شاعران نیز نشر یافته، سروقت اشعاری منتخب از شاعران کهن و جدید رفته، ازجمله شفیعیکدکنی. «بیگمان مایه فراوانی که م. سرشک از زبان و ادب فارسی اندوخته دارد و از این حیث در میان شاعران نسل خویش، خاصه نوگرایان، کم نظیر است و نیز انس وی به زبان دری، زبان دیرین مردم خراسان، چنین توانایی را به او ارزانی داشته است. شعرهای او غالبا رنگ اجتماعی دارد. اوضاع جامعه ایران در دهههای 40 و 50 در شعر او بهصورت تصویره، رمزها، کنایهها و ایماها منعکس است. این موضع را در غزلی در مایه شور و شکفتن چنین بازگو میکند: نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن/ در این حصار جادویی روزگار بشکن... . م. سرشک، افزون بر بهرهمندی از قریحه و فطرت شاعری، در شعر خویش از دیدگاهی انسانی و اجتماعی سخن میگوید و چون از فرهنگ ایران و زبان فارسی بهرهور است، میتواند اندیشهها و دریافتها و پدیدههای زیبای جهان شاعرانه خود را بهصورت دلکش و پرتاثیر به ما عرضه کند... .»
شاعر متعهد
محمود کیانوش
سرشک، بیآنکه لاف از تعهد بزند، از متعهدترین شاعران معاصر ماست. آیینه دل او چنان پاک است که آه بر نیامده ناروادیدگان و غبار تازندگی نارواکاران، بیدرنگ آن را تار میکند. چشمان او بر واقعههای زمانه باز است و سخت متأثر از آنها. مردم را دوست میدارد و آرمانهاشان را، و همآواز آنهاست و ترجمان احساسها و اندیشههاشان. بگذارید بازگویی این تأثرات را شعر اجتماعی بخوانیم... از میان شاعران معاصر، سرشک را سزاوار است که شاعر بخوانیمش نه شعرساز. و آنچه در این دامن برچیدگی و خودماندگی به او یاری میکند، سادگی و صمیمیت اوست؛ روح نازک و روستایی اوست. مهری است که به طبیعت دارد و نیاز اوست به شعر گفتن، چنانکه نیاز گلهاست به شکفتن... سرشک در کار ساختن زبانی است فنی و زیبا و از جهاتی شکوهمند... سرشک در بیان از اخوان ثالث بهرههایی برده است معلمانه اما کدام شاگرد است که در معلم مستحیل شود! هرجا که این بهرهوری از آگاهی است، سرشک خود مانده است و خود مینماید، و هرجا که تقلید است از خود جدا میشود. گاه نیز تأثیری از نیما در پرورش معنی، در بافت کلام در
شعر او میبینیم.
دِین به گردن عطار
محمدجعفر یاحقی
عطار، شاعر بزرگی است و با کیفیت کار اســـتاد شفیعیکدکنی، جایگاهش در سیر فرهنگ ایران و ادبیات عرفانی این سرزمین، روشن میشود. همه توجهها به مولانا معطوف شده است اما اگر عطار نبود، مولانا نیز نمیبود. عطار یک مولانای دیگر است و بدون تردید بر تارک ادبیات فارسی میدرخشد و یقین دارم اهتمام دکتر شفیعیکدکنی، جایگاه عطار را مشخص میکند. مولانا بر دوش عطار ایستاده است. به هر بخش از کار دکتر شفیعی روی عطار مینگرم، حرف و میدان تازهای باز شده و این چیزی است که ما به آن نیاز داریم؛ نگاه و تجدیدنظر جدید در متون کهن. نسل سرگردان و جوان امروز ما نیازمند این تحول در متون است و این شفیعیکدکنی است که میتواند پل بزند و نسل امروز را با متون آشنا کند. از او خواهش میکنم برای ما روش جدید تصحیح متون را بنویسد. گرهگشاییهایی که این مرد در عرصه فرهنگ ایران کرده، بدون تردید بخشهای تاریک تاریخ ما را روشن کرده؛ کاری که کسی تاکنون انجام نداده است. نگاه او به نسخههای قدیمی، نگاهی دیگر است. دکتر شفیعیکدکنی مشکلات عطار را حل کرده است. نود و پنجدرصد پیچیدگیهای این شاعر حل شده؛ چون خود دکتر شفیعی به زبان خراسانی آشناست و ریزهکاریهای آن را میداند.
جانشین فروزانفر
حسن انوری
ما نخستین دوره فوقلیسانس رشته زبان و ادبیات فارسی بودیم، قبل از آن، از دوره لیسانس مستقیما وارد دوره دکتری میشدند و نخستین بار بود که یک حد فاصل بین دوره لیسانس و دکتری قرار دادند و دوره فوقلیسانس را ایجاد کردند. در نخستین دوره 8نفر ایرانی و 4نفر افغانی قبول شدند که هماکنون همه آنها از مشاهیر زبان و ادب فارسی هستند. در صدر همه دکتر شفیعیکدکنی قرار دارد. ایشان در دوره فوقلیسانس همکلاس ما بود. در کلاس استاد بدیعالزمان فروزانفر، تلمذ کردیم؛ در واقع یکی از افتخارات ما این بود که ۵سال در کلاس مثنوی فروزانفر - از سال44 تا سال49 که ایشان فوت کردند - تلمذ میکردیم. بدیعالزمان فروزانفر یگانه روزگار بود؛ از جهت اطلاعات عمیق فرهنگ اسلامی، احاطه به ادبیات فارسی، تاریخ اسلام و مثنوی مولوی و در واقع نظیرش نیامده و شاید به این زودی هم نیاید... . فروزانفر خیلی بالاتر از همایی بود چون حافظه بسیار غنی و سرشار و قویای داشت، درحالیکه همایی چنین نبود. البته این را اضافه کنم که استاد همایی، استاد بسیار بزرگی بود. در این روزگار، استاد دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی را داریم که جانشین فروزانفر است.
عشق به فریاد رسیده
بهاءالدین خرمشاهی
... فضیلتی که شعرها و حتی شعارهای شفیعی بر شعرنماهای دیگران دارد، نخست در پاکیزگی کلام اوست و سپس در خلوص نیت و صفا و صمیمیتش. یکصدم «انانیتی» که در شعر دیگران هست، در شعر شفیعی نیست. شفیعی مردم را مطرح میداند؛ نه خودش را. از همینجاست که از هنر برای هنر فاصله میگیرد و بهدنبال شعر ناب «مشغله اعماق» و «حجمها»ی توخالی نمیرود. شفیعی دردآشناست - و در زمانهای که شاعران همنسل او یا با رودکی مسابقه دو میدهند یا «نوای خسروانی» ساز میکنند غنیمت است- دردهایش هم روشنفکرانه و مجرد و تجملی نیست بلکه از عشقی است به فریاد رسیده. ولی همه اینها نبایست مانع اوج و عروج شعر او شده باشد و سیر و سلوک هنری را راکد گذارده باشد. به گمان من شفیعی میتوانست از قدرت کلام بیشتری برخوردار باشد. سادگی و سهولت تناول هنر اگرچه ممدوح است، ولی اغلب ناشی از سادگی - و احتمالا پیشپاافتادگی- معنا و مضمون هنر است. البته من طرفدار پیچ و تاب بیهوده شعر و دشواری و دیرپایی محتوایش نیستم؛ مثل شعر ابراهیم در آتش شاملو که برای اهل فن هم سهلالتناول نیست.
مردی از تبار حلاج
سیدعلی صالحی
«تو که ترجمان صبحی، به ترنم و ترانه / لب زخمدیده بگشا، صف انتظار بشکن...» قوا و توان شعر که اسباب رد و بدل اندیشهها و رهاییبخش اذهان کور در بند و روشنگر جان تپنده و امید ضربهزدن بر کالبد پوسیده زشتیهاست، ای کاش... ای کاش، هرچه که برتر، پویاتر و پرتوانتر باد. و چه سلحشورانی در این میان و میانه، کمر به امانتداری، حفظ و اشاعه و توسعه این فرهنگ کبیر، جان بر کف از همهچیز خویش گذشتند و... تا هر آنچه را که نیکی است بر مردمانش ارزانی دارند. و برای مدد به تحقق چنین آرزویی، دست خلق، پشت و پناهشان باد که این گوهربانان را باید تاجی از مهربانی و عشق و ایثار بخشید و در چرخش این دوایر، حولی درشت که براق و سرخ و جهنده سروده و میسراید، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک) است که رفتار کلامش، بوی شمشیر ابومسلم و جان پویا و پیامهایش، نشأتگرفته از اندیشههای گلگون و انقلابی آن منصور حلاج بزرگ دارد که دار مسیحاییاش... مبارک باد! آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند / رفتند و شهر خفته ندانست کیستند... .
اشعارت را حفظم
هوشنگ ابتهاج
یک بار دکتر شفیعی آمد آلمان به من گفت: «سایه، کتابهای خودت را داری؟» گفتم: «نه بعضیهایش را اینجا دارم، بعضیها را در ایران دارم و بعضیها را اصلاً ندارم!» واقعاً هم همین طوری بود. گفت: «من اشعارت را حفظ هستم. یک کاغذ و قلم به من بدهید.» از روی حافظه اسم شعرها را نوشت. وقتی آمدم تهران یک روز در خانهاش بودیم و آقای کیاییان هم آنجا بود. به من گفت «این منتخب را بده آقای کیاییان چاپ کند». بعد دیدم دستپاچه شده و میگوید من فلان شعر را از قلم انداختم. غزل «امشب به قصه من گوش میکنی» در انتخاب شفیعی نیست. بعد دستپاچه شده بود و میگفت چطور من این را از قلم انداختم... البته این را هم اضافه کنم من اگر سلیقه امروزم باشد، بیش از دو سوم شعرهایی که چاپ کردم دیگر چاپ نمیکنم. بعضیها فکر میکنند من دارم شوخی میکنم یا خودم را لوس میکنم که مثلاً فلان شعر را میگذاشتم کنار، ولی من درجهبندی و دلایل فنی دارم. (این صحبتها در گفتوگو با روزنامه اعتماد انجام شده؛ زمانی که استاد در ایران بود و در بزرگداشتی از مجموعه شبهای بخارا شرکت کرده بود).
نشان خردمندی
رضا داوری اردکانی
40 سال پیش دکتر رضابراهنی که در دیداری اتفاقی در دانشکده ادبیات با چند همکار دیگر سخن میگفتیم، گفت: «اگر چهارنفر در این دانشکده نبودند، در آن را میبایست گل گرفت.» خودش و جناب شفیعی کدکنی و دو نفر دیگر را نام برد. از این چهارنفر، سه نفرشان در زمره استادان بالنسبه جوان دانشکده ادبیات بودند و شفیعی از دو نفر دیگر شش هفت سالی جوانتر بود، ولی جوانی حجاب بزرگیاش نشده بود که بزرگی به سال و سالمندی نیست، بلکه بزرگ، از آغاز بزرگ است. بزرگی شفیعی در چیست؟ در خیلی چیزهاست. او شاعر است و در اعداد شاعران ممتاز معاصر قرار دارد. علاوه بر این یک محقق بزرگ در حوزه ادب و نقد ادبی است.
همه زندگی و کار و بار دکتر شفیعی نشان خردمندی دارد و میتواند متضمن درسهایی برای بسیاری از ما دانشگاهیان باشد. دکتر شفیعی در عین گوشهگیری با اهل دانش پیوند خود را قطع نکرده و با تواضع خاص حرمت آنان را نگاه میدارد. ما همه مظاهر اسماء و صفاتیم، یکی مظهر رحمت و لطف و دوستی و دانایی و زیبایی و دیگری مظهر غضب و قهر و جلال و ...
پایتخت جهان
شادروان قیصر امینپور
دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی، استاد راهنمای قیصر امینپور در مقطع دکتری بوده است. قیصر شعری دارد به نام «لحظه بیکران» که در مجموعه «گلها همه آفتابگردانند» منتشر شده است. او در این شعر، سهشنبهها را پایتخت جهان مینامد و وقتی شعر را کامل میخوانیم میبینیم که سهشنبهها برایش از این جهت پایتخت جهان بوده که میتوانسته در کلاس دکتر شفیعیکدکنی حضور داشته باشد. شعر قیصر امینپور درباره استادش از این قرار است:
بهترین لحظه ها
روزها
سالها را
با تمام جوانی
روی این پلههای بلند و قدیمی
زیر پا میگذارم
بین بیداری و خواب
روبهروی تو در لحظه بیکران مینشینم...
راستی باز هم میتوانم
بار دیگر از این پلهها
خسته
بالا بیایم
تا تو را لحظهای بیتعارف
روی آن صندلیهای چوبی
با همان خنده بیتکلف ببینم؟
بهترین لحظهها...
لحظههایی که در حلقه کوچک ما
قصه از هر که و هر کجای زمین و زمان بود
قصه عاشقان بود
راستی روزهای سهشنبه
پایتخت جهان بود!
محمدرضا شفیعی کدکنی
در همینه زمینه :