تابستان به وقت کرونا
مدام میشنوم از این و آن، صدرحمت به پارسال که در نصفش خبری از کرونا نبود.
من تابستان خوبی نداشتم. وقتم را هدر دادم، تکلیفم با مدرسه مشخص نیست. برای درسخواندن هنوز زود است و هنوز خستهام!
بعد به یاد میآورم...
زمانی که برای در خانهنشستن و نگاهکردن به کتابخانهی رنگارنگم و خواندن یک کتاب و رفتن سراغ کتاب بعدی شوق داشتم.
زمانی که کارتن پر از نوار کاست بابا را برمیداشتم و در آن دستگاه قدیمی میگذاشتم و گوش میدادم.
زمانی که ایدهی نوشتن میآمد و من روی کاغذ میآوردم.
زمانی که از رنگآمیزی دفتر ماندالایم آرامش پیدا میکردم.
زمانی که خودم را با پختن کیک و شیرینی مشغول میکردم.
زمانی که تستهای سخت را درست میزدم و حس خوبی به خودم پیدا میکردم.
زمانی که به خواهرم در درسهایش کمک میکردم تا توانست شعر الفبا را با صدای بلند برای همه بخواند.
زمانی که هوا چنان گرم بود که با حس یک نسیم خنک چشمانم را میبستم.
زمانی که برای حل جدول و مشغولکردن کارخانهی مغزم وقت صرف میکردم.
زمانی که خاطرات پدر را میشنیدم و تلاش میکردم دوران سخت جنگ و بمباران را درک کنم.
زمانی که به طبیعت نگاه میکردم و به قدرت او پی میبردم.
چندان تابستان بدی هم نبود، نه؟
برای من نه...
چون دستکم فهمیدم حتی در خانه هم باشی، تابستان هنوز تابستان است.