سفر تابستانی!
داستان
لنگ ظهر، روی لمکده، لمیده بودم و علاوه بر گرما، حرص میخوردم. تنها دو هفتهی دیگر، کلاسهای تابستانهی مدرسه شروع میشد و اگر بابا نمیجنبید و آن مرخصی یک هفتهای را جور نمیکرد، همهی نقشههایم برای سفر، نقشبرآب میشد: قزوین، الموت، روستای گرمارود، زنجان، غار کتلهخور و...