25
چهار شنبه 17 آذر 1400
شماره 8382
سپید و سیاه 1
123
123
پیامـک شما را درباره این صفحه می خوانیم
در خانه‌های قد و نیم‌قد محدوده سنگ‌ دوقلو و تپه آبک، خانوارهایی سکونت دارند که گذران زندگی و تأمین معیشت خانواده، دغدغه بزرگ این روزهای آنهاست.
شب سردی است. «بابا مجتبی» در خیابان ولی‌عصرعج، یک چهارراه پایین‌تر از پارک ملت، نشسته و با اشتها در حال خوردن شیرکاکائویی است که هرآن امکان دارد از دستان چروکیده و لرزانش بلغزد و روی زمین سرازیر شود.
گشتی چندساعته در بازاری متفاوت در همسایگی اتوبان آزادگان

اسرار جنگل هورا

ماشین مدل بالایش را کنار بزرگراه نگه می‌دارد و از جوانکی که در حال دود کردن اسپند برای سرنشینان خودروهاست، می‌پرسد: «کجا حیوان می‌فروشند
به اسم لاغری در سراشیب ویرانی

به اسم لاغری در سراشیب ویرانی

تعداد عطاری‌های محله گلشن روز به روز بیشتر می‌شود. مثل قارچ‌هایی که سر از زمین بیرون می‌آورند.
ماجرای میرزاحیدر و حنجره طلایی‌اش
ماجرای میرزاحیدر و حنجره طلایی‌اش
«مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا / سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا...»

چرا به گرمخانه نمی‌روند؟

شب که فرا می‌رسد و شهر می‌خوابد، عده‌ای با درد اعتیاد بیدارند. سرما هم حریفشان نمی‌شود تا زیر سقفی پناه بگیرند. با مثقالی مواد و ذره‌ای گرد یا پایپی کهنه خوش هستند.