• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 22 اسفند 1398
کد مطلب : 96928
+
-

سفرهاى دوچرخه‌اى

سفرهاى دوچرخه‌اى

این‌روزها ویروس کرونا، همه‌ی برنامه‌هایمان را به هم ریخته... همه‌ی کارها نیمه‌کاره مانده...درس‌هایمان عقب افتاده...
از خانه‌نشینی هم خسته شده‌ایم...
اما چه می‌شود کرد؟
کرونا حتی سفرهای نوروزی‌مان را هم خراب کرده و امسال ناچاریم برای حفظ سلامتی خودمان و شهروندان شهرهای دیگر، در شهر و خانه‌مان بمانیم.
برای همین ما دوچرخه‌ای‌ها در این چهار صفحه، سفرنامه‌هایی دوچرخه‌ای را برایتان آماده کرده‌ایم که با خواندنشان می‌توانید در کنار هم سفرهایی مجازی، جذاب و خاطره‌انگیز را تجربه کنیم.
بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم گفته‌اند: «وصف‌العیش، نصف‌العیش!»
پس با ما در این چهار صفحه همراه باشید.


خنــــده‌‌‌ى اتــوبوســــى!
 عکس و متن: محمود اعتمادی
برای تهیه‌ی عکس از مسابقات فوتبال با جمعی از خبرنگاران و عکاسان ورزشی به اصفهان رفته بودیم. در آن سال، جامی برگزار می‌شد که تیم ملی فوتبال کشورمان هم در آن شرکت داشت و  به همراه سه کشور دیگر در آن به رقابت می‌پرداختند. آن سفر، جزء سفرهای کاری من بود و کلی برنامه‌ریزی کرده بودم تا در اوقات فراغت و بی‌کاری، به همراه هم‌سفرانم به گشت‌و‌گذار در شهر اصفهان می‌پردازیم و کلی لذت می‌بریم.
اما ماجرا دقیقاً برعکس شد. یعنی ماجرای تهیه‌ی گزارش و عکس، آن‌قدر وقت‌گیر بود که حد و حساب نداشت. حتی شب‌ها هم کاملاً درگیر این ماجرا بودیم تا از هتل محل اقامتمان، عکس‌ها و خبرهای تهیه‌شده را برای خبرگزاری‌هایمان تنظیم و ارسال کنیم.
شاید باورتان نشود، اما حتی فرصت نمی‌کردیم برای خودمان یا خانواده، سوغاتی تهیه کنیم. یادم می‌آید چون زمان سفر، طولانی‌تر از آن‌چیزی که پیش‌بینی کردیم، شد، مجبور شدیم بلیت‌های هواپیما را کنسل کنیم و اتوبوسی دربست بگیریم.
قرار بود همه‌ی همکاران، سر ساعت مشخصی، دم در هتل جمع شوند تا به طرف تهران حرکت کنیم؛ اما یکی از خبرنگاران، با تأخیری نیم‌ساعته رسید. همه از دستش ناراحت بودیم. بعد فهمیدیم در آن زمان کوتاه، دلش می‌خواسته برای خودش یک یادگاری بخرد. وقتی رسید، یکی از دوستان به او گفت: «ای بابا... معلومه که تا حالا سفر کاری رو تجربه نکرده بودی؟ حالا چی‌ خریدی؟»
- ببخشید... یه‌جفت گیوه خریدم... کمی پام رو می‌زد و برام کوچیک بود... رفتم تا عوضش کنم... باز هم ببخشید که دیر کردم...
-ای بابا... مگه همون دفعه‌ی اول، پاهات رو با خودت نبرده بودی...
و همه‌ی اتوبوس، خندیدند!

سفر مثل داستان می‌ماند
حسین تولائی
سفر همیشه برای من مثل خواندن یک داستان است؛ داستانی که خودم یکی از شخصیت‌هایش هستم و در تمام ماجراهایش مستقیم و غیرمستقیم نقش دارم. به همین دلیل تجربه‌کردن در سفر را دوست دارم. کوتاه و طولانی‌بودن سفر فرقی ندارد. مهم این است که در بطن داستان سفر هستم.
داستان سفر برای من از چند روز یا چند هفته قبل از شروع، با اشتیاق و برنامه‌ریزی برای حرکت شکل می‌گیرد. چه با وسایل‌عمومی مثل اتوبوس و قطار و هواپیما باشد چه با ماشین شخصی. همه‌ی مقدمات سفر از تهیه بلیت و هماهنگی محل اسکان و بررسی‌کردن موارد فنی ماشین و...، همه و همه جزئیات داستان سفر هستند و من حس خوبی از حضور در آن‌ها دارم.
خیلی وقت‌ها مسیر مبدأ تا مقصد، از خود مقصد برایم جذاب‌تر است؛ به‌ویژه اگر مسیر جاده‌ای باشد و با خودروی شخصی یا قطار و حتی کوتاهی مسیر سفرهای هوایی هم لذت‌بخش است. به‌طور کلی داستان سفر ایجاد تصویری متفاوت و به یادماندنی در زندگی روزمره و عادی است. انگار از روزمرگی‌ها کنده می‌شوی و به قول «سهراب سپهری» می‌گذاری که احساس، هوایی بخورد. معمولاً اگر به شهری رفته باشم، اما دوباره و چندباره هم به آن‌جا بروم، باز هم برایم جذاب است و حتی همان تازگی و اشتیاق بار اول را دارد. چون فکر می‌کنم هربار می‌شود در آن شهر خاص، تجربه‌های تازه‌ای به‌دست آورد. اما بدون شک، سفر به جاهایی که هرگز نرفته‌ام، ماجراهای خاص خودش را دارد و ‌شگفت‌انگیز است که قرار است برای اولین‌بار در مکانی جدید با فرهنگ و مردم و دیدنی‌ها و شنیدنی‌های جدیدی روبه‌رو شوم.
گاهی وقت‌ها، البته نه همیشه، شگفتی به‌جایی که می‌خواهی بروی هم بستگی دارد. برای مثال چندسال قبل شرایطی فراهم شد تا به کشور هندوستان سفر کنم. یک ماه قبل از سفر، من و همسرم شروع کردیم به جمع‌آوری اطلاعات درباره‌ی کشور و مردم هند. هرچه بیش‌تر اطلاعات به دست می‌آوردیم، بیش‌تر به این نتیجه می‌رسیدیم که قرار است وارد داستان سفری شگفت‌انگیز شویم. همین‌طور هم شد. ما در سه شهر هند به‌مدت یک هفته اقامت داشتیم. همه‌چیز در هند شگفت‌انگیز است. گاهی وقت‌ها احساس می‌کردم دوتا چشم‌ برای دیدن آن‌همه شگفتی هم‌زمان و پی‌درپی کم هستند! از همان لحظه‌ی ورود به فرودگاه شهر دهلی، انگار وارد جهانی از رنگ و گل شده بودم. من تا حالا آن‌همه گل را (که بیش‌تر نارنجی و زرد بودند) به طور بی‌وقفه ندیده بودم. هرطرف چشم می‌چرخاندی، گل می‌دیدی. دسته‌گل، ریسه‌ی گل، گل‌فروش، باغچه‌های دیواری و عمودی پر از گل. خیابان‌ها و مغازه‌ها و سردر خانه‌ها و تاکسی‌ها و اتوبوس‌ها و حتی آدم‌ها غرق گل و رنگ بودند. و البته همه‌چیز در هند به‌طور اغراق‌شده‌ای تزئین شده بود. به‌قول خودمان زلم‌زیمبو داشت. حتی روی گوش فیل‌ها هم نقاشی کشیده بودند. روی دیوارها و بدنه‌ی اتوبوس‌ها و دوچرخه‌ها و دیوارها و همه‌جا ترکیب رنگ و نقش و گل، توجه‌ات را جلب می‌کرد.
شگفتی بزرگ دیگر، زندگی مسالمت‌آمیز انسان و حیوان در شهر بود. امکان نداشت در کوچه و خیابان و موزه و قصر و بازار یا سالن تئاتر بروی و سگ و گربه و میمون و سنجاب و طوطی و فیل و اسب و... را نبینی. جالب این‌که حیوانات هم اصلاً از آدم‌ها نمی‌ترسیدند و حتی با توریست‌ها، احساس رفاقتی قدیمی داشتند. مثلاً به‌راحتی می‌توانستی به آن‌ها میوه و غذا تعارف کنی. آن‌ها هم خیلی خودمانی می‌آمدند جلو و از دستت خوراکی برمی‌داشتند.
نوشتن داستان سفر هند و مکان‌های دیدنی و آداب و رسوم هندی‌ها و مردم آن‌جا و غذاهایش (که حتماً توصیه می‌کنم با خودتان غذا به اندازه‌ی کافی ببرید، چنان‌که ما بردیم. در غیراین‌صورت به‌شدت باید بسوزید و بسازید!) خیلی مفصل است و در چند صد کلمه نمی‌شود چیزی نوشت. همین‌قدر بگویم که در آن سفر چندهزار عکس گرفته‌ام و چند هزار عکس هم فرصت نشد بگیرم!







 

این خبر را به اشتراک بگذارید