برخی از ساکنان محله شوش شرقی مشکلاتی برای همسایه ها به وجود آورده اند
بیشناسنامهها در غمخوار
فرشاد شیرزادی_ خبرنگار
خیابان «غمخوار» در محدوده شوش شرقی یکی از عمدهترین یا لاینحلترین معضلها و مشکلات را دارد. برخی اقوام مهاجر با اندک هزینهای به تعداد 20 و گاهی 30 نفر یک خانه کوچک دو طبقه اجاره کردهاند و در این خانهها زندگی میکنند. زنان و کودکان از این خانهها صبحها بیرون میزنند و به انواع و اقسام شغلهای کاذب مشغولند. این در حالی است که مردان خانواده به قول معروف تا لنگ ظهر خواباند و چشمانتظار این کودکان و وقتی هم که به خانه برگشتند آنها را سین جیم میکنند. برخی از این کودکان حتی پدر و مادر خود را نمیشناسند و همراه خریدار خود در خانه و خیابان روزگار میگذرانند. این موضوع یکی از وقایعی است که در کلانشهر تهران شاهد آن هستیم. خواندن گزارش ما را در اینباره از دست ندهید.
معاونت اجتماعی: همراه میفرستم
برای تهیه گزارش در ناحیه یک شهرداری منطقه 15 ابتدا سراغ «سید حسن یاسینی» معاون اجتماعی ناحیه یک شهرداری منطقه 15 رفتیم و با او صحبت کردیم. قرار ما با یاسینی در دفتر شورایاری در ساختمان سرای محله طیب بود. او بدون مکث و معطلی گفت: «من دورادور از ماجرای سکونت قومیتهای مزاحم در این محله خبر دارم اما اگر اجازه بدهید معتمد و شورایار محل را همراه یکی از کاسبان خوشنام را با شما همراه میکنم تا بهطور دقیق از چند و چون ماجرا مطلع شوید. قدر مسلم یکی از مشکلات لاینحل محله ما همین اقوام مهاجر هستند. آنها گاهی تا ساعت 2 بعد از نیمهشب نیز بیدارند و با صدای بلند با هم صحبت و برای همسایهها و ساکنان محله ایجاد مشکل و مزاحمت میکنند.
نبش تالار
یکی از شورایاران محله شوش را در میدان شوش نزدیک تالار پذیرایی پیدا میکنیم. کلاه نقابی به سر گذاشته است. موتورسیکلتش را کنار خیابان پارک میکند و با ما همراه میشود. با او سراغ یکی از مغازهدارهای محله شوش میرویم که اتفاقاً در محله زندگی میکند و به معضل موجود بهعنوان فردی دغدغهمند نگاه میکند. این کاسب محله نیز مردم را کاملاً میشناسد. با این دو نفر همراه میشویم تا دوری در محلهای که مرکز قومیتها و اتباع خارجی است بزنیم.
موتورسیکلت پلیس
با ورود به خیابان غمخوار چندین جوان را میبینیم که از تیپ و قیافهشان مشخص است که خلافکارند. به قیافه هیچکدام نمیخورد که بچه تهران باشند. پوست آفتاب سوخته آنها نشان از قومیتی دارد که کیلومترها از اینجا دور است. در همین حین چند نفر با هم گلاویز میشوند. تعداد افرادی که دور یک موتورسیکلت را گرفتهاند بیشتر هم شده است. حالا دیگر به دوربین عکاسی عکاس روزنامه شک و بروبر نگاهمان میکنند و با نگاه آنها میخواهیم جایمان را در محله تغییر دهیم. اما پیش از اینکه تکان بخوریم نیروی انتظامی از راه میرسد. چپ چپ به آنها نگاه و سینه سپر میکنند که اگر لازم شد پیه گلاویز شدن احتمالی با پلیس را هم به تنشان بمالند. پلیس با نگاه ما را مشایعت میکند تا از صحنه خارج میشویم. ندانسته هم پیداست که یک پلیس در این محله، تک و تنها حریف چندین جوان علاف و اوباش نمیشود.
زخم زرد
این عضو فعال بسیج محله ادامه میدهد: «به دلیل نداشتن بهداشت فردی قومیتهای مهاجر و اتباع خارجی، چند سال پیش بیماری مهلکی به نام «زخم زرد» در این محدوده شیوع یافت. این بیماری صرفاً به دلیل نبود بهداشت شیوع یافت. سرای محله به همراه عوامل شهرداری و دیگر معتمدان محله نهایت تلاش خود را کردند تا این بیماری را ریشهکن کنند. اغلب ساکنان محله حمام نداشتند و همه را بهطور مرتب به حمامی که در انتهای خیابان غمخوار بود فرستادیم تا بالاخره زخم زرد ریشهکن شد. در یک کلام باید بگویم که این بیماری به دلیل نبود بهداشت فردی شیوع یافت.»
وسط کوچه پاتوقشان است
او میگوید: «برخی اقوام مهاجر در محله شوششرقی و خیابان غمخوار پاتوق خاصی ندارند. در حقیقت هر جایی را که بتوانند به پاتوق خود تبدیل میکنند. گاهی وسط کوچه هم پاتوق آنهاست. روی موتورسیکلت یا پیاده دور هم جمع میشوند و کار و مشغله اصلیشان هم فروش موادمخدر است. بسیاری از آنها یک تنه چند نفر را حریفاند وکاری هم نمیشود به کارشان داشت.» او ادامه میدهد: «وضع امنیت و دزدی و فروش موادمخدر به حدی است که برخی از مادران شهید بدون رودربایستی میگویند: «نام پسر ما را از روی تابلو پرچمی کوچه بردارید.» رهبر معظم انقلاب بارها در سخنرانیهای خود گفتهاند که پاسداشت خون شهدا کمتر از ایثارگری خود شهدا نیست. میخواهم بگویم که فقط با خلق ادبیات و آفرینش ادبی نمیتوان یاد و خاطره شهدا را حفظ کرد. بهترین کار این است که محلهای مانند شوش شرقی از وجود اراذل و اوباشی از این دست پاک شود تا یاد و خاطره شهدا با نامی که روی کوچهها هست حفظ شود و در یادها باقی بماند.»
نبود کار
اصل موضوع مهاجرت قومیتها در اینجا دو سویه دارد. یکی قیمت اندک و نازل اجارهبها در این محدوده نسبت به دیگر جاهای تهران و دیگری نبود کار در شهرستان. علاوه بر اعتیاد و سرقت در محله ما کودکآزاری، کودک دزدی، کارتنخوابها و کودکانکار دیگر آسیبهای اجتماعی این محدوده به شمار میروند. به سادگی نباید از کنار آنها گذشت. حتی گاهی از بچهها برای فروش موادمخدر استفاده میشود که این امر به خودی خود یکی از کثیفترین کارهایی است که انجام میشود. به همین دلیل محله شوش شرقی امروز این شکل را به خود گرفته است.
40 کودک
عکاس ما در قاب دوربین، عکس دختر بچهای را ثبت میکند که مشغول بازی با اسباببازی خود است که کمتر شباهتی به اسباببازی دارد و به «هیچ» بیشتر شبیه است. او در دنیای خود با یک تکه پارچه گوله شده دارد نقش یک کودک را بازی میکند که مشغول بازی کودکانه با عروسکش است. او میگوید: «گاهی شبها یک ون به محله میآید و حدود 30، 40 بچه قد و نیم قد را از ماشین پایین میریزد و آنها به خانههای محقر خود بازمیگردند و زندگی خود را ادامه میدهند. همانطور که گفته شد مردها تا لنگ ظهر در خانهها میخوابند و وقتی بچهها به خانه برگشتند آنها را سؤال پیچ میکنند که چرا مثلاً نسبت به روز گذشته پول کمتری در اختیارشان میگذارند. این صاحبان و پدر و مادرهای بیمسئولیت هیچ راه فراری برای بچهها باقی نمیگذارند و نگذاشتهاند و به همین دلیل آینده این کودکان نیز تیره و تار است.»
امکان زایمان نیست
از معتمد دیگری در محل که نمیخواهد نام و عکسی از او فاش شود سوال میکنیم. سن و سالش بالاست. اما دل به دریا میزند و سویههای دیگری از زندگی اقوام فیوج را برایمان روشن میکند. به ما میگوید: «برخی اقوام مهاجر در این محدوده امکان زایمان در بیمارستان را هم ندارند. در حقیقت آنها صفر تا صد در خانه زایمان میکنند. این اقدام غیربهداشتی و غیرعاقلانه نیز توسط قابله انجام میشود! برخی از اتباع خارجی نیز در این محدوده زایمان میکنند تا تابعیت بگیرند. خوب به خاطر دارم که چند سال پیش یکی به اداره ثبت آمده بود و میخواست برای فرزندش شناسنامه بگیرد. از او شناسنامه مادر و پدر را خواستار شدیم و آنها به یقین گفتند که نه پدر خانواده شناسنامه دارد و نه مادر خانواده. به همین سادگی میتوان بسیاری از مشکلات را دید. مشکلاتی که هنوز لاینحل مانده و مثل کلاف سر در گم، خود را به ما مینمایاند.»
کار کوچکی نیست
همین معتمد محله دستی به ریش سفیدش میکشد و میگوید: «حل این مشکلات کار کوچکی نیست. باید بتوانیم در یک کلام در محلههایی که چنین وضعی هم دارند مشکلات را حل کنیم. حل شدن چنین مشکلاتی همت عالی میخواهد و همکاری پلیس، نیروی انتظامی و شهرداری و مردم را میطلبد. بسیاری از آنها نه تنها شناسنامه ندارند بلکه هیچ برگه هویتی در کفشان نیست. بسیاری دیگر کارت اقامت هم ندارند.»
پول به حسابشان واریز میشود
معتمد محله آب دهانش را قورت میدهد و میگوید: «با این تفاسیر باید بگویم که بسیاری از همین اقوام روزانه حسابهای بانکی مشکوکی را پر میکنند. آنها چون کارت شناسایی ندارند به نام دیگران کارت بانکی میگیرند. به زبان سادهتر یعنی از یکی تقاضا میکنند که کارتی تهیه کند و در اختیارشان قرار دهد. آنها با همان کارت پول جابهجا میکنند و حسابها را پر میکنند. بدیهی است که کارت در اختیار خودشان است و به همین سادگی هم از آن برداشت میکنند و خرید انجام میشود. در حقیقت این قومیتها مدام در حال پولشوییاند. ما برای حل این مشکلات حتی به بازرسی شهرداری هم نامه نوشتهایم و پایمان به خیابان بهشت نیز باز شده است اماکاری نمیتوان برای حل این مشکلات به شکل عملی انجام داد.»
با ریشسفیدی ازدواج کردیم
معتمد محله میگوید: «تعداد زیادی از این اقوام بدون امضای هیچ سند و نامهای تن به ازدواج دادهاند. وقتی از یکی از آنها پرسیدم که چگونه ازدواج کردید و شما که شناسنامه ندارید چگونه بچهدار شدهاید، رک و پوست کنده و سر راست مثل آب خوردن گفتند که ما با ریشسفیدی ازدواج کردیم و به تهران آمدیم. یا گاهی هم میشنویم که میگویند به تهران آمدیم و با ریشسفیدی ازدواج کردیم. در حقیقت دیدن تابلو پرچمی خیابان و تابلوی نصب شده روی کوچهها و خیابانها که نام شهدا را بر روی خود دارد، در حالی که خیابانها و کوچهپسکوچههای شوش شرقی چنین وضعی دارند، بیحرمتی به نام و یاد و خون شهداست. باید فکری به حال این مشکلات کرد. باید کسی جلو این بیحرمتیها را بگیرد.»
نان یا موادمخدر؟
حرفهای معتمد محله تازه گل انداخته است اما ما به پایان تهیه گزارشمان نزدیک میشویم و باید محله را ترک کنیم. معتمد محله میگوید: «مدارس این ناحیه نیز وضع فاجعهباری دارند. در آیندهای نزدیک اگر محله همچنان به این شکل باشد معلوم نیست چه بر سر این بخش از تهران که تا چند دهه قبل محل زندگی بزرگان بود، تبدیل خواهد شد. امیدوارم مسئولان هرچه زودتر فکری به حال خیابان غمخوار و محله شوش شرقی بکنند. به قول اهل فن اگر یک موضوع در محلهای ساختار شود به سختی میتوان آن را از بین برد و فرهنگ و خرده فرهنگ بهتری را جایگزین آن کرد.»
محله مهدویکیا و نامجو مطلق
این محله در دهههای قبل بزرگان دیگری را نیز به خود دیده است. شهریپور در این باره میگوید: «اینجا سالها قبل محله مهدی مهدویکیا،هافبک تیمملی فوتبال ایران بود. او از
این محله برخاست. این محله در دهههای قبل بزرگان دیگری را نیز به خود دیده است. مجید نامجومطلق نیز از همین محله فوتبال را آغاز کرد و در همینجا رشد و نمو یافت. اینجا علاوه بر اینها محلهای شهیدپرور است. موضوع اما این است که این محله تا مدتها به این شکل نبود و اکنون به دلیل اینکه صاحبان
املاک جایی بهتر یافتهاند و به نقاط دیگر تهران کوچ کردهاند، از این محله رخت بربستهاند و اینجا را به شکل استیجاری به اقوام دیگر سپردهاند. به همین دلیل امروز میبینید که محله ما
از ریخت افتاده است.»
آمبولانس دیر میرسد
برخی اقوام مهاجر حتی شیشه آمبولانسها را هم میشکنند. این موضوع بستگی به آن دارد که به قول خودشان چقدر آژیر آمبولانس روی اعصاب این اقوام راه برود. معتمد محله میگوید: «یک بار خودم با چشمان خودم دیدم که چند تن از ساکنان محله شیشه یک آمبولانس را شکستند. رانندگان آمبولانس جرئت نمیکنند که در این خیابانها به راحتی تردد کنند. یکبار هم مادر یکی از دوستانم به دلیل دیر رسیدن آمبولانس جان به جانآفرین تسلیم کرد.»