• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 23 آبان 1398
کد مطلب : 87772
+
-

جان به لب آمده غزل

نگاه
جان به لب آمده غزل


امیرجلا‌ل‌الدین مظلومی ـ روزنامه‌نگار

رهی معیری از غزلسرایان بنام معاصر است. در دوره‌ای که بسیاری از عبارات نامفهوم و از لحاظ ادبی، بی‌ارزش به نام شعر مدرن منتشر و کسانی که از معنی و مفهوم آن می‌پرسیدند و به فرم ادبی و نظریه‌های فرمالیستی حواله داده می‌شدند، این چهره ممتاز ادبیات ایران، غزل و غزلسرایی را رونقی دوباره بخشید.
رهی، جان به لب آمده غزل بود که بی‌پروا و بدون محابا در بستر شعر شکوفا شد. در وجاهت شعری او همین بس که بیشتر او را با تخلصش می‌شناسند تا با اسمش. محمدحسن معیری، سخنی فاخر، کلامی زیبا و اشعاری نغز و رسا داشت. شاید اگر تنها همین شعر از او می‌ماند، شکی در استادی‌اش باقی نمی‌گذاشت؛
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی‌سر و سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی، در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم، مستوری و مهجوری
در دیده پنهانم پیدایی و پنهانی
 من زمزمه عودم، تو زمزمه‌پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
 رهی برخلاف بسیاری از همگنانش زندگی بسامانی داشت؛ شغلی و منصبی و بستری و بالینی.
با این همه سر او به کلی با شوریدگی بیگانه نبود که آتش عشق را به دل داشت.
حکایاتی که درباره دل‌سپردن او و مریم فیروز بر سر زبان‌ها و در لابه‌لای گفتارها و خاطرات است به اندازه سروده‌هایش شورانگیز و دلنواز است.
رهی در عمر نه چندان بلندش شعر روزگار خود را با سنن شعری بزرگان شعر ایران چون سعدی، حافظ و مولوی پیوند زد و غزلش را به مرز مانایی و ماندگاری رساند.

این خبر را به اشتراک بگذارید