قصه 207 تخت و قانون 54 روز
تمام 207تخت بستری بیمارستان، پر است؛ پر از آدمهای دور و خسته . آنها پشت میلههای سفید در میان قاب فلزی پنجره تنهایی خود، نگاهشان به درختانی است که هر روز صبح، گنجشکها را میزبانند. گنجشکها، ساعت ملاقات نمیشناسند، آنها همراهان همیشگیشان هستند میان حیاط پاییزی آذرماه که هنوز سرمایش را به جان اهالی نینداخته است. بیمارستان روانپزشکی روزبه، پایینتر از یکی از مهمترین میدانهای شهر نشسته؛ میدان انقلاب. اهالی بیمارستان اما در میان اتاقهای کرم رنگ خود، کیلومترها دور از هیاهوی آدمهای عجول شهر، روی تختهای فلزیشان آرام گرفتهاند و کند و پیوسته، صبح را شب میکنند و شب را صبح. حیاط بزرگ بیمارستان، هر دقیقه پر و خالی میشود از آدمهایی که یا برای کارهای اداری و ترخیص بیمارشان آمدهاند یا مریضی دارند که میخواهند بستریاش کنند.