شرافت خانیان، پرهیز از هیاهوست
حسد بردهام به خانیان
محمد چرمشیر:
هر زمان که به وجود نازنینی چون «جمشید خانیان» فکر کردهام، گریزی نداشتهام جز رسیدن به واژه «شرافت»؛ این کلمه هر روز نایابترشده در میان خودمان. اینکه پیش از هر چیز میرسم به امری اخلاقی نزد قصهنویس و درامنویسی چون او، برمیگردد به زمانهای که انسان در آن نوشتن را آموخت و آغاز کرد؛ زمانهای که در آن به نویسنده میآموختند هدف خلاقیت، نه خود خلاقیت است، نه رسیدن به تبعات برآمده از آن؛ چیزی در قوارههای شهرت و محبوبیت و... . آن روزگار گمان بر این بود که اگر «درام» نمیتوانست آدمی را آدمتر کند، اگر قصهای نمیتوانست آغاز تکانی برای تغییر باشد، اگر پسِ عمل خلق، ساختن جهانی تازه نباشد، نوشتن، امری فاقد معناست. ماجرا فقط آموختن این طرز فکر نبود؛ ماجرای بزرگتر، زندگیکردن با این تفکر، بسط و گسترش آن در همه امور زندگی و حفظ و تداوم آن در همه سالهای عمر نویسندگی بود. ماجرا آن بود که چگونه میشود در فراز و فرودهای روزگار همچنان بر چنین آرمانی پای فشرد و ماند همان که باید ماند. فرازوفرودها بسیار بود. کسانی نماندند بر این ذهنیت آرمانگرایانه و کسانی هم ماندند. پای امور اخلاقی، فکرکردن به عنصری چون «شرافت»، وقتی به میان آمد و همچنان میآید که هر چرخشی توجیهاتی به همراه داشت و دارد؛ توجیه اینکه ما چرا آن نماندیم که باید میماندیم. حتی بیشتر از آن چرا باید میماندیم. و حتی دردناکتر، از آغاز نباید به چنین چیزهایی میاندیشیدیم.
من هر زمان به شرافت جمشید خانیان فکر میکنم؛ چون در سایه این شرافت به عنوان حفظ آرمان، او نه به شهرت نیمنگاهی کرد، نه به هیاهوی کجاایستادن. او در گوشهای از این جهان ایستاد و جهان خودش را ساخت. نوشت، و بسیار هم نوشت؛ به نیت خلق جهانی تازه، به نیت ایجاد تکانی در پیرامونش. او در گوشه خودش ایستاد تا بگوید کجاایستادن نیست که اهمیت دارد؛ اینکه اول صف دیده شوی، مهمکاریاست که انجام میدهی. شرافت خانیان پرهیز بوده و هست؛ پرهیز از هیاهو؛ پرهیز از آلودن دهان و قلم. او بر سکویی نایستاد اما بر ارزش چیزی که دیگران به گردن آویختند همواره افزود.
زمانهای بسیاری حسد بردهام به خانیان نازنین برای آنچه هست؛ آنچه پایمردانه بر آن ایستاده؛ حسد بردهام به آنچه اندیشیده و آنچه مؤمنانه انجام داده و حسد بردهام بر ماندن او بر سر ارزشهایی که اگر نبود، نه قلم، قلم بود و نه عمل خلاقانه معنایی داشت؛ همانگونه که امروز دیگر ندارد. جمشید خانیان، درامنویس و قصهنویس بزرگیاست؛ هرچند امروز بزرگی را به نامهای دیگری میخوانند.