• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 13 آذر 1397
کد مطلب : 39733
+
-

شهرها در دگرگونی‌های فضای ذهنی ما

یادداشت
شهرها در دگرگونی‌های فضای ذهنی ما


دکتر محمدمنصور فلامکی/ استاد معماری و چهره ماندگار
چند ماه پیش، دوازدهم همین مرداد گرم و همیشه دلچسب تهران، سر پیچ، اتفاقی دونفر از بچه‌های دیروزی تهران قدیم - که حالا سنشان از 80 گذشته - چشم در چشم یکدیگر شدند و لحظه‌ای خشک‌شان زد و خواستار بازشناسی دیروزشان شدند. هر دو، به سال37، سرکلاس دکتر محمود بهزاد، راه و رسم اندیشیدن به قید شناخت را آموخته بودند و، برون از مدرسه، راه و رسم شناخت از تدبیر و چگونگی‌های زیبایی‌های شناختن و ضرورت خواسته‌های فرمان دادن به سکوت را. از آن سال و روزها، بیش از 6 دهه گذشته بود و همه چیز در گذر زمانه شکل برون و معنای خود را از دست داده بود؛ مگر نگاه خاص آن دو «بچه» دارالفنون قدیم را.
 
این دوستان پیرشده، به یکدیگر گفتند که چرا مدرسه را باید به بهانه یا به‌دلیل تعمیرات، تعطیل و نمایشگاه یا موزه کرد؟ مگر بیکاران شهر تا این اندازه پرشماره‌اند که باید شغلی و مدیری برای آنان ایجاد کرد؟ آنگاه که آن دو دوست همکلاسی دارالفنونی قرار گذاشتند، دور و بر مدرسه و محله‌شان پرسه بزنند. همه آنچه می‌دیدند، برایشان مطلوب نبود. دیگر کسانی آماده گفت و شنود، با لبخندی که نشانی از دوستی‌های مفروض داشت، نبودند.

این دو جوان دیروز، راه امروزشان را به طرف شمال ادامه دادند و تلاش کردند به‌خاطر نیاورند که روزی، شهرشان میدانی بزرگ، مزین به بناهایی فروتن و زیرطاقی داشت و شب‌های عید چراغانی می‌شد... آن دو دوست که خود را همدل یافته بودند، گفتند که از همان سال‌های زیبای دارالفنون، تصمیم گرفته بودند که معلم شوند و هنوز نیز به همین کار مشغولند و به قید پرداخت هزینه «دونگی» تاکسی از راننده خواستند تا آنان را تا پایانی‌ترین بخش شمالی تهران برساند. هرچه تاکسی به‌سوی بالای شهر پیش‌تر می‌رفت، ساختمان‌ها بیشتر به‌سوی آسمان می‌رفتند و به هر سوی که نگاه می‌کردند، کمتر پیاده‌راه و میدانی را می‌دیدند که عابرانش جز خود به چیز دیگری مشغول باشند. جوّ تازه شهرِ بزرگ‌شده تهران را که در هر دو سمت شرق و غرب قد کشیده بود، نتوانستند بپسندند؛ خود را غریبه یافتند و پیدا بود که دوست می‌داشتند با سازندگان و دارندگان و زیستمندان شهر سخن‌هایی داشته باشند؛ سوای آنچه شهرداران و شهرسازان می‌گفتند.

آن دو یار قدیمی و یگانه آرزو کردند که تا آخرین روز حیاتشان - تا هرگز، نه زمین بلرزد و نه آتش فراگیر شود و نه آدمیان شهرنشین کارشان به فقر برسد، تا مجبور نشوند بناهای ساخته‌شده خود را به خریداران دیگری بفروشند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید