مکانی در آفتاب/ عطر قهوه در حوالی سینما
سعید مروتی
رفته بودیم میدان ولیعصر. اواخر تابستان ۶۴ بود و «عقابها» تازه اکران شده بود. مقابل سینما استقلال قیامت بود. «نه فایدهای نداره» این را پسرعمهام گفت که چند سالی از من بزرگتر بود. راست میگفت بعید بود بلیت گیرمان بیاید. مقصد بعدی انقلاب بود و سینما مرکزی که آن موقع هنوز اسمش سانترال بود. اگر صف مقابل استقلال سنگین و فشرده بود، اینجا به جای صف فقط ازدحام جمعیت بود. اصلا نمیشد به گیشه نزدیک شد. از بس که شلوغ بود. پیاده راه افتادیم به سمت پایین تا که برسیم به خیابان جمهوری. مقصد این بار سینما اروپا بود. هنوز خبری از خط ویژه در خیابان جمهوری نبود. همین پیاده میرفتیم تا که رسیدیم به سینما ماژستیک که هنوز اسمش سعدی نشده بود. «آخرین تک شاخ» را نشان میدهد؛ کارتونی که هفته پیش آن را دیدهام. روبهروی سینما دکه روزنامهفروشی است. روی کیوسک دانشمند و فیلم و فکاهیون در ردیف جلو خودنمایی میکند و پایین مجلههای قدیمی ورزشی. البته نه خیلی قدیمی. روی جلد دنیای ورزش عکس ناصر محمدخانی و شاهرخ بیانی با تیتر چرا در سنگاپور شکست خوردیم؟ کار شده. جام ملتهای آسیا حدود یک سال پیش برگزار شده بود. مجلههای قدیمی دانهای 2تومان است. یک دنیا و یک کیهان ورزشی برمیدارم. رمضانعلی تیموری، قهرمان وزنهبرداری آسیا روی جلد کیهان ورزشی است. در این فاصله پسر عمهام نگاهی به ستون سینماهای یکی از دوقلوهای چاپ عصر میاندازد و میگوید: «نمیخواد تا سینما اروپا بریم جمهوری هم عقابها رو گذاشته.» حالا مقصد نزدیکتر است. چند دقیقه بعد مقابل سینما جمهوری هستیم. چهره سعید راد روی پلاکارد است و البته اسمش شده احمد حقپرست راد، داخل پرانتز سعید راد. همینطور که جمشید آریا شده جمشید هاشم پور. مقابل گیشه چند نفری ایستادهاند که خیلی زود بلیت میگیرند و داخل میشوند. اینجا صفی در کار نیست. ما هم بلیت میگیریم و داخل میشویم. برخلاف بیرون، سالنانتظار شلوغ است. تا ساندویچ مارتادلایی بگیریم درهای سالن هم باز میشود. اول برنامه آینده را نشان میدهند که خیلی برایم جذاب است. «حاجی واشنگتن» و «پیراک» و «تاراج» و «جایزه». یادم میافتد جایزه را در همین سینما دیدهام. بالاخره عقابها شروع میشود و سعید راد و رفقایش با آن لباسهای شیک خلبانی سوار شکاریشان میشوند و پرواز میکنند. موسیقی مجید انتظامی روی تصویر درشت سعید راد که خلبانی ماهر است و دمار از روزگار عراقیها در میآورد خوش مینشیند. ملت در سینما دست میزنند. تشویق تماشاگران در سکانسی که سعید راد و جمشید آریا ترک موتور در حال حرکت به سمت ایران هستند و عراقیها دنبالشان میکنند اوج میگیرد. سعید راد مثل استیو مک کویین در «فرار بزرگ» پشت موتور میتازد و جمشید آریا که ترکش نشسته با اسلحه به سمت بالا شلیک میکند. نیروهای ایرانی هلیکوپتر عراقی را میزنند تا باز هم تماشاگران سوت و کف بزنند. برای اینکه پایان ماجرا خیلی هم خوش نشود سعیدراد و جمشید آریا با موتور روی مین میروند. سعید راد که هنرپیشه اصلی است فقط زخمی میشود و جمشید آریا قبل از اینکه چشمهایش را برای همیشه ببندد میگوید: «منطقه ایکس برای مأموریت مناسبه». دو روز بعد دوباره اینجایم. دوباره و سه باره عقابها. سالها میگذرد تا مسیرم دوباره به سینما جمهوری بیفتد؛ به سینمای دنجی که میگفتند مال فردین است و خودش هم گاهی در تاریکی سالن وارد میشود و فیلمها را میبیند. سینما جمهوریای که بعدها سوخت و رفت پی کارش. و البته واقعیتش سالها قبل از آن آتشسوزی مشکوک، عملا سوخته بود. سینمایی که بعداً فهمیدیم فردین و علی حاتمی آن را شریک بودند و آن اواخر فردین سهمش را به علی حاتمی واگذار کرد. سینمایی که زیادی خلوت و دنجبودنش حسن بزرگی بود و اطرافش همیشه بوی قهوه میآمد.