• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 21 بهمن 1399
کد مطلب : 124182
+
-

قصه شهر/ شمایل متفاوت یک شهر

داوود پنهانی- روزنامه‌نگار

 «در ائودوسیا که از هر سو به بالا و پایین گسترده است و کوچه‌های تنگ و پیچ‌درپیچ، پلکان‌ها، درهای زاویه‌دار، خانه‌های کلنگی و خرابه دارد، قالیچه‌ای نگهداری می‌شود که می‌توانی به تامل در آن، شکل واقعی شهر را بیابی. در نگاه اول، هیچ‌چیز نیست که کمتر از نقش این قالیچه به ائودوسیا بماند؛ نقش منظم گل‌هایی قرینه که در طول خطوطی مستقیم و اسلیمی تکرار می‌شوند، بافته‌شده با نخ‌هایی از رنگ‌هایی بی‌نظیر و درخشان که می‌توانی تارهایشان را در امتداد پود قالی دنبال کنی. اما اگر بایستی و به دقت در آن بنگری، مجاب می‌شوی که هر نقطه قالی نشانی از مکانی در شهر دارد و تمام آنچه در شهر هست، در طرح قالی هم هست و همه‌‌چیز براساس روابطی واقعی در آن قرار گرفته است؛ روابطی که از چشم تو که محو آمدوشد آدم‌هایی هستی که در هم می‌لولند و به هم تنه می‌زنند، پنهان می‌ماند.» ایتالو کالوینو/ شهرهای نامرئی
شمایل شهر از فراز آسمان اینگونه است. فرشی گسترده با تار و پودهایی فراوان. بین این تار و پودها خانه‌ها، کوچه‌ها و محله‌های ما جا خوش کرده‌ و ما از دل این تارهای در هم تنیده شهر را می‌سازیم. می‌توان از اینجا به نقش پررنگ شهر فکر کرد، چشم دوخت و همراه جمعیتی که همزمان با آغاز روز به آن وارد می‌شوند، تبدیل به ضربان نبضی شد که می‌زند و نشانه زندگی می‌شود. می‌توان محو این آمدوشد روزانه به ترکیب آدم‌هایی فکر کرد که در کنار هم قرار گرفته‌اند، مجموع شده‌اند و روایتی روزانه از شهر را به زبان‌های مختلف تکرار می‌کنند. در این جماعت متنوع، در این انبوه خلق، رازها به یک زبان تکرار می‌شوند و جغرافیا در خطوط فرضی‌اش محو می‌شود. آنچه باقی می‌ماند حضور انسان‌هایی است که بی‌توجه به هم، در گریز از شهر و رازهای آن، انگار از سرزمینی دور آمده، به سرزمین دور دیگری در این شهر می‌روند و می‌گریزند تا ساعاتی متمادی از روز بگذرد و آنها را دوباره در تکرار غربت خود به هم برساند و این مسیر رفت و برگشت روزانه، به تکراری‌ترین شیوه ممکن سپری شود. در این شهر پر نقش و نگار، آدمی دچار تکرار می‌شود. تکرار همه آنچه هر روز با آن زندگی می‌کنیم، تکرار همه رفتارها. رویدادها و اتفاقاتی در صحنه زندگی که یک‌بار برایمان پیش‌می‌آید و تا ابد تکرار می‌شوند، روی سرمان سایه می‌گسترانند و اثرشان باقی می‌ماند. در چنین وضعیتی، گاه همه عمر به تکرار یک لحظه و همه انسان‌ها، به تکثیر شمایل یک نفر تبدیل می‌شوند. نگاهی به این تکرار، نگاهی به شمایل انسان‌ها در چنبره زندگی روزمره، بیگانگی آنها و تأثیر این امر بر روح و روان آدمی‌ است. وقتی روزها و رخدادها در جهان شخصی ما، در شهر و خیابان به عنصر تکرار گرفتار می‌شوند، امر روزمره تبدیل به مغاک می‌شود. افتادن در این مغاک، افتادن در دام لحظات تکراری و رفتارهای تکراری است.
شهر همچنان که جایی برای تبدیل شدن به صحنه تکراری‌ترین رخدادها و رفتارهاست، می‌تواند جایی برای تجربیات تازه و اتفاقات نو باشد. از دل تار و پودهای به هم پیوسته که روزها و شب‌های ما در میان آنها شکل می‌گیرد و جایی برای تکراری‌ترین اتفاقات است، معناهای تازه شکل می‌گیرد. معناهایی که گاه پنهان می‌مانند و گاه شکلی تازه و نو به‌خود می‌گیرند. هر چهره‌ای که می‌بینیم، همچنان که می‌تواند یادآور چهره روز قبل باشد، می‌تواند اتفاقی تازه نیز باشد. این سخن «ایتالو کالوینو» نویسنده ایتالیایی در کتاب شهرهای نامرئی، یادآور این وجه زندگی در شهر است: «به محض ورود به سرزمینی که پایتخت آن ائوترپیا است، مسافر نه یک شهر، بلکه چندین شهر با ابعاد یکسان می‌بیند که به یکدیگر بی‌شباهت نیستند و در نجدی گسترده و مواج پراکنده‌اند. ائوترپیا نه یکی از این شهرها، بلکه تمام آنهاست. اما مردم شهر تنها در یکی از آنها زندگی می‌کنند و بقیه خالی است و آن هم به تناوب. حال می‌گویم چطور: روزی که ساکنان ائوترپیا حس کنند از خستگی رو به مرگند و دیگر هیچ‌یک شغلش را، پدر و مادرش را، خانه‌اش را، قرض‌هایش را، مردمی را که باید سلام‌شان کند یا آنها به او سلامی کنند تحمل نکند، آن روز تمامی شهروندان تصمیم می‌گیرند به شهر همسایه نقل مکان کنند؛ شهری که خالی و در انتظارشان است.»

این خبر را به اشتراک بگذارید