• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
یکشنبه 5 اسفند 1397
کد مطلب : 48855
+
-

قصه تاب‌خوردن‌ها

تاب‌آوری
قصه تاب‌خوردن‌ها


شکوفه موسوی/ روانپزشک

تاب اول
ابتدا مادر وارد می‌شود. دختر در اتاق انتظار است. مادر می‌گوید که دختر هنوز به دنیا نیامده بود که اسمش را انتخاب کردیم. آن روز من و پدرش به دامنه کوه دماوند رفته بودیم. نسیم می‌وزید و بوته‌های آویشن تاب می‌خوردند و هوا از عطرشان پر بود.

تاب دوم
 طبقه بالای خانه پدرشوهرم زندگی می‌کردیم. دخترم یکی یکدانه بود و عزیزکرده همه.
توی حیاط برایش تاب بسته بودیم.

تاب سوم
 شوهرم بیکار شده بود. حال و روز خوبی نداشت. نمی‌توانست این وضعیت را تاب بیاورد.

تاب چهارم
 2 سال پیش، من سر ‌کار بودم. آویشن رفت خا‌نه مادربزرگ تا پدرش را صدا کند برای شام... پدرش تاب نیاورده بود.

تاب پنجم
 دختر وارد مطب می‌شود. آویشن، چشمان خیسش را به من می‌دوزد: گریه که می‌کنم همه ناراحت می‌شوند و شروع می‌کنند به نصیحت. می‌گویم که باید صبور باشید.

وقتی متوجه می‌شود حالش را می‌فهمم، آرام می‌گیرد. در ذهن من، آویشن و مادرش این پرسش وجود دارد که اگر آن مرد، شوهر و پدر تاب و تحملش ته نمی‌کشید، حال و روز این خانواده امروز چگونه بود؟ تاب‌آوردن یا تاب نیاوردن، فقط مسیری از امروز به فردا نیست. این حالت تأثیر خود را حتی بر دیروزها هم می‌گذارد؛ تأثیری که مثل بازتاب تصویر تاب‌خوردن بوته آویشن در دامنه دماوند و تاب‌خوردن نعش آویزان از سقف متفاوت است.

* روایت واقعی است و با کسب اجازه از خانواده درگیر با ماجرا منتشر می‌شود، با این توضیح که پیش‌بینی و پیشگیری برای مقابله با رخدادهای مشابه، یک اصل ضروری به‌حساب می‌آید.

این خبر را به اشتراک بگذارید