• دو شنبه 28 اسفند 1402
  • الإثْنَيْن 8 رمضان 1445
  • 2024 Mar 18
پنج شنبه 18 بهمن 1397
کد مطلب : 47432
+
-

خانواده‌ها و کودکان مبتلا به سرطان، از درمان با سلول‌های بنیادی می‌گویند

درد و درمان

گزارش
درد و درمان

معصومه حیدری‌پارسا /خبرنگار


نگاهم به دیوارهای سبز و قرمز و راه‌پله‌های رنگ‌رنگ ساختمان تازه‌تاسیس است که صدای قهقهه‌های کودکانه همه ساختمان را پر می‌کند. صدایی از جنس شادی‌هایی از ته‌دل، از اتاقی به‌گوش می‌رسد با یک پنجره بزرگ، تخت‌هایی به‌هم چسبیده و کودکانی که برای لحظاتی فارغ هستند از درد سوزن‌های آنژیوکد و شلنگ‌های سرمی که جزئی از وجودشان شده و نگاهشان میخکوب است به صفحه جادویی تلویزیون که کارتون نشان می‌دهد. اینجا در بیمارستان امام‌خمینی(ره) و بخش پیوند سلول‌های بنیادی کودکان، این روزها امید است که حرف نخست را برای کودکان مبتلا به سرطان می‌زند.

در کرم‌رنگ که روی پاشنه می‌چرخد اتاق سفیدرنگی نمایان می‌شود پر از نقاشی‌ها و کاردستی‌هایی از دخترکان و پسرکانی شبیه به‌هم با سرهای تراشیده، بدن‌هایی لاغر اما چشمانی پرفروغ و امیدوار. از میان لوله‌هایی که در اطراف تخت قراردارد دستان مادر را محکم گرفته و با کارتونی که از تلویزیون پخش می‌شود از ته دل قهقهه می‌زند و می‌خندد. منیر درباره احسان 14ساله می‌گوید: از 6 سالگی درگیر بیماری سرطان است؛ درست یک‌سال بعد از اینکه با پدرش ازدواج کردم. می‌دانید من نامادری‌اش هستم اما همه‌جا باید همراهش باشم. مراقبت ویژه می‌خواهد. 4‌ماه است که از پدرش پیوند مغز استخوان شده و پزشکان هم خیلی از وضعیت او راضی هستند.
تخت کناری انگار هنوز جا‌به‌جا نشده‌اند. مسافر شیراز هستند و هنوز ساک‌هایشان را باز نکرده‌اند. صنم دامن بلند و چیندار محلی‌اش را جمع می‌کند و روی تخت می‌نشیند. سامان 6ساله‌اش را محکم در بغل جا می‌دهد و می‌گوید: تا همین 2‌ماه پیش لپ‌هایش آویزان بود. همیشه از اینکه دیگران لپ‌هایش را می‌کشیدند شاکی بود اما از روزی که شیمی‌درمانی را شروع کرده‌اند لاغر و لاغرتر شده است. البته همین که جواب مثبت گرفته‌ام خوشحالم. پزشکان از روند درمان خیلی راضی هستند و مددکاران محک هم خیلی حواسشان به پیگیری و روند درمان است.
شاهین دائم تکان می‌خورد و صدای پرستار را درمی‌آورد. می‌گوید: سوزن سرم را روزی 10بار درمی‌آورد از بس توپ را در دستانش می‌چرخاند. مادرش می‌گوید: همه‌‌چیز از یک درد پا شروع شد چون خیلی فوتبال دوست داشت با خودمان گفتیم شاید در مدرسه و زمان بازی ضربه دیده است، اما دردها هر روز شدیدتر شد. به دکترهای بسیاری مراجعه کردیم و درد همچنان ادامه داشت تا اینکه در بیمارستان امام‌خمینی(ره) تشخیص دادند پسرم مبتلا به سرطان شده است. شوکه شده بودیم و هر روز گریه می‌کردیم. اوایل حتی خیلی سعی کردیم که خودش از بیماری‌اش چیزی نفهمد اما در نهایت فهمید. البته به لطف پزشک معالجش بیماری‌اش رو به بهبود است. از برادرش پیوند مغز استخوان شده است و پزشکان خیلی از شرایط موجود راضی هستند. البته محک و برخی مؤسسات خیریه هم خیلی همراهمان بوده‌اند. با شرایط مالی که ما داشتیم اگر همراهی و کمکشان نبود نمی‌دانستیم چگونه باید از پس هزینه‌ها برآییم؛ حتی اگر تمام زندگی‌مان را هم می‌فروختیم، نمی‌توانستیم هزینه درمان پسرم را بدهیم.
راهروها و درودیوارها پر از نقاشی‌های رنگ به رنگ از کودکانی است که اگرچه ماه‌هاست در بخش سرطان بستری هستند اما امید به زندگی را حتی در نقاشی‌هایشان هم می‌توان حس کرد. شایان از 3سالگی مبتلا به سرطان شده است و بیش از 2سال است که درمان می‌شود و این روزها هم مراحل بهبود حاصل از پیوند را پشت سرمی‌گذارد؛ به همین دلیل همه دست و صورتش پوست‌پوست شده است. با این همه به سختی مداد را به‌دست می‌گیرد و تلاش می‌کند نقاشی بکشد.

هامون دوباره جان می‌گیرد
چشمان سبز زیبا اما کم‌فروغش را به تلویزیون دوخته و مسابقات کاراته را نگاه می‌کند. 3سال کاراته بازی می‌کرده و عضو تیم باشگاهی بوده است. با هر ضربه تیم حریف داد می‌زند. پرستار معالجش درحالی‌که دارو در سرمش تزریق می‌کند، می‌گوید: هامون روزهای سختی را در پیش دارد و درمان را به‌تازگی آغاز کرده است. 14ساله است و تنها 2‌ماه است که متوجه بیماری‌اش که سرطان لنفاوی است، شده‌اند اما آزمایش‌هایش بسیار خوب است. خودش هم می‌گوید: به دوستانم گفته‌ام که حسابی تمرین کنند چون من خیلی زود خوب شده و در مسابقات حریفشان می‌شوم.
24ساله است و می‌گوید در 16سالگی ازدواج کرده و 2سال بعد سوگل به دنیا آمده: یک ساله بود که فهمیدیم در کلیه‌اش توموری در حال رشد است و چند سالی است که با این بیماری درگیر هستیم. بعد از مبتلا شدن دخترم به سرطان زندگی برایم خیلی عوض شد. با اینکه یک روز حالش خوب است، یک روز بد اما حالا که روند درمان را شروع کرده‌اند و پزشکان هم رضایت دارند حس امیدی در دلم به‌وجود آمده است.
یک دستش عروسک است و دست دیگرش سرم. به‌سختی آماده می‌شود. ساغر 7ساله می‌گوید: می‌خواهم با بچه‌ها بازی کنم. به اصرار مادرش لباس‌هایش را به تن می‌کند و روی ویلچر می‌نشیند باید به بخش آنکلولوژی برود. پدرش می‌گوید:3 ماه است که قطع درمان شده اما باید هر ماه آزمایش‌های جدید انجام دهد. البته نمی‌داند بیماری‌اش چه بوده است؛ یعنی نخواستیم متوجه بیماری‌اش شود.
11سالش تازه تمام‌شده و 4‌ماه هم هست که پیوند مغز استخوان شده است. محمدقاسم از 6سالگی به سرطان مبتلا شده است. دائم بهانه‌گیری می‌کند و می‌گوید: دلم برای همکلاسی‌ها و درس خواندن تنگ شده است. مادرش می‌گوید اجازه نمی‌دهند به مدرسه برود؛ برای همین کلافه شده است. تازه چند‌ماه است از پدرش پیوند مغز استخوان شده با اینکه با بدنش سازگارشده اما باید تا یک سال مراقبت‌های ویژه انجام شود.
آرام روی تخت خوابیده و مادرش هم کنارش نشسته است. سامان یکی دیگر از کودکان مبتلا به سرطان است؛ پسر 4ساله‌ای که با همان تن رنجور و نحیفش توانسته سرطان را شکست دهد. ثریا مادرش درحالی‌که اشک پهنای صورتش را می‌گیرد، می‌گوید: از کودکی‌اش هیچ‌چیز نفهمید تنها دلخوشی این روزهایمان این است که رو به بهبود است؛ البته هنوز تحت درمان است و باید با مراقبت‌های پزشکی از بازگشت بیماری‌اش جلوگیری کنند.



   در انتظار پیوند

دور تا دورش پر است از ماشین‌های کوچک و بزرگ. حتی کمد کوچکی که باید خوراکی‌هایش را در آن قرار دهد هم پر از ماشین است. امید از 3سالگی مبتلا به سرطان است و برای همین در بیمارستان بستری است و منتظر روزی است که مراحل پیوند مغز استخوان برای بهبودش انجام شود. زهراسادات مادرش می‌گوید: هر بیمار برای پیوند مغز استخوان باید مشابه سلولی خود را پیدا کند که این کار یا از خانواده خود بیمار انجام می‌شود یا از یک فرد غریبه. متأسفانه تا به حال هر کدام از اعضای فامیل که آزمایش داده‌اند مغز استخوانشان با امید تطابق نداشته است. در نهایت اینکه کسی را نتوانستیم پیدا کنیم؛ برای همین منتظریم که از خارج به ما خبر دهند. البته همه این کارها را پزشکان و بیمارستان محک برایمان انجام می‌دهند چون ما اصلا توانایی مالی این کارها را نداریم. دورتادور اتاق پر است از کاغذها و ریسه‌های رنگی. همه با عجله ریسه‌ها را به در و دیوار می‌چسبانند. پرستار بخش می‌گوید: فردا تولد یکی از بچه‌هاست که 7‌ماه است خانه نرفته است. می‌خواهیم حسابی سورپرایزش کنیم. سونیا 8ساله را که روی تختش با عروسک‌هایش بازی می‌کند، نشانم می‌دهد و می‌گوید: تحت درمان است باید پیوند مغز استخوان شود. آزمایش‌های اولیه را روی مادرش انجام داده‌اند و جواب‌ها خوب بوده است. حالا منتظر هستند تا هفته آینده پیوند انجام شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید