• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
دو شنبه 28 آبان 1397
کد مطلب : 37952
+
-

ساکنان محله زمزم برای دسترسی به بیمارستان ضیائیان مسیر ناامنی پیش‌رو دارند

ترس‌و‌لرز در زیرگذر راه‌آهن

ترس‌و‌لرز در زیرگذر راه‌آهن

رابعه تیموری|خبرنگار

منطقه 17


 تصور کنید شب و نیمه‌شبی به پزشک نیاز پیدا می‌کنید، اما در شعاع 116کیلومتری محل زندگی شما امکانات درمانی یافت نمی‌شود. برای خروج از این محدوده برهوت و دسترسی به پزشک باید از جاهایی تاریک و ترسناک عبور کنید که در هر گوشه آن امکان کمین‌کردن معتاد و زورگیری وجود دارد. این فرضیات، داستان و افسانه نیست، یک بازی مهیج رایانه‌ای هم نیست، بلکه شرح حال 32هزار و 837 شهروند ساکن محله‌های زمزم و زهتابی است. این محله‌ها قطعاتی از منطقه17 پایتخت به شمار می‌آیند، اما ساکنان آن از امکانات اولیه بهداشتی و درمانی محروم هستند. در یک شب پاییزی از سر اتفاق و به‌صورت تصادفی شاهد تقلای پرمشقت یکی از مادران محله زمزم برای نجات جان فرزند بیمارش بودیم. گزارش زیر روایت آن شب پرماجراست که خواندنش خالی از لطف نیست.

برای شرکت در مراسم ختم قرآن و یادبود یک دوست گذر ما به محله زمزم افتاد. حدود ساعت 11 شب مراسم به پایان رسید و از مسجد چهارده معصوم(ع) بیرون آمدیم. ظلمت و تاریکی خیابان شهید متین را فراگرفته و درختان بی‌برگ‌وبار حاشیه ریل راه آهن تهران‌ـ اهواز هیبتی ترسناک پیدا کرده‌ بود. پس از رفتن مهمانانی که با خودرو شخصی به مسجد آمده بودند، خیابان خلوت‌تر و وهم‌انگیزتر شد. تاکسی‌های اینترنتی درخواست سفر ما را قبول نکردند و خودروهای انگشت‌شمارآژانس اتومبیل محله هم در راه و نیمراه گوشه کنار شهر بودند و باید برای رسیدن خودرو منتظر می‌ماندیم. مهمانان ساکن زمزم از معمول‌بودن این شرایط در محله شکوه می‌کردند که صدای شیون و گریه یک زن رشته گفت‌وگوی‌مان را پاره کرد. زن در حالی که دختربچه 3ـ2 ساله‌اش را در آغوش گرفته بود، سراسیمه از کوچه شهید احمدی بیرون دوید. با نزدیک شدن هر خودرو، به وسط خیابان می‌پرید و با درماندگی فریاد می‌زد: «بیمارستان ضیائیان...» ولی خودروهای در حال گذر بی‌توجه به او با سرعت عبور می‌کردند.

زورگیران در لباس مسافر

توضیح دوستی که اهل محله زمزم است، دلیل بی‌تفاوتی سواره‌های عجول را برای ما روشن کرد. او گفت: «بنده‌های خدا جرئت ندارند توقف کنند. معتادان و ساقیان موادمخدر که از محله‌های دیگر به اینجا می‌آیند، در حریم ریل ‌آهن مخفی می‌شوند. بارها اتفاق افتاده که این افراد به‌عنوان مسافر راننده‌ای را متوقف و زورگیری کرده‌اند.» با فاصله‌های کوتاه بدن کودک در آغوش مادرش به پیچ‌وتاب می‌افتد و از لای دندان‌های قفل‌شده‌اش کف بیرون می‌ریزد. من و دوستم برای کمک و شاید هم از سر کنجکاوی با زن همراه می‌شویم. پیشنهادم برای تماس با اورژانس زن را عصبی‌تر می‌کند و با غیظ جواب می‌دهد: «تا آمبولانس به اینجا برسد، برای بچه‌ام نفسی نمی‌ماند. هر بار زنگ می‌زنم، نیم ساعت طول می‌کشد تا برسد.» حرف زن بیراه نیست و صبوری بسیاری لازم است تا آمبولانس از کوچه‌پسکوچه‌های تنگ و باریک محله و زیرگذرهای ریل راه‌آهن خود را به کوچه شهید احمدی برساند.

لحظات پراضطراب درزیرگذرها

زن وارد زیرگذر روبه‌روی مسجد می‌شود که عدد 2 کنار آن نوشته شده است. روشنایی بی‌رمق لامپ‌های مرتفع کنار پله‌ها حریف تاریکی دالان کوتاه و طولانی زیرگذر نشده است. همین که وارد دالان زیرگذر می‌شویم نگاه‌مان با نگاه تیز مردی استخوانی و سیاه‌چرده گره می‌خورد. مرد کت کهنه و مندرسش را روی دوشش انداخته و مشغول آتش‌زدن مقواها و شاخه‌های نازکی است که کنار دیوار جمع کرده است. فندک لای انگشتان قلمی‌اش روشن مانده و به ما زل زده است. به فاصله اندکی از او 2 مرد دیگر روی سنگفرش چرک کف زیرگذر مچاله شده و گویا به خواب رفته‌اند. زن فرزتر از ما حرکت می‌کند، اما در هر قدم با اضطراب به پشت سرش برمی‌گردد تا خاطرجمع شود کسی پشت سر ما نمی‌آید. وحشت سرتاپای ما را فراگرفته و با سرعت می‌دویم تا زودتر از زیرگذر خارج شویم. از گلوی کودک صداهای بریده و نامفهومی بیرون می‌آید که در سکوت رعب‌آور زیرگذر، اضطراب ما را دوچندان می‌کند. به پله انتهای زیرگذر نرسیده‌ایم که قدم‌های آرامی را پشت سر خود احساس می‌کنیم. همین که به عقب برمی‌گردیم، با دیدن یکی از مردان ژولیده که با عجله به طرف ما می‌آید، از ترس قالب تهی می‌کنیم. صدای جیغ و هوارهای ما قدم‌های مرد را سست نمی‌کند و همان‌طور که با شانه‌های خمیده‌اش تندتند جلو می‌آید، می‌گوید: «تو را خدا کمک کنید. فقط یک پول شام، به خدا از صبح چیزی نخورده‌ام.» سروصدای ما، چند نفر را که از پل عابرپیاده عبور می‌کنند به داخل زیرگذر می‌کشاند و مرد با دیدن آنها سلانه‌سلانه به کنار پشته چوب و مقوا برمی‌گردد.

پزشک و درمانگاه نداریم

وقتی از زیرگذر خارج می‌شویم، تابلو خیابان شهیدان فلاحی مقابل ما قرار دارد. راننده‌ای که برای سردرآوردن از دلیل تجمع اهالی متوقف شده، با دیدن حال کودک ما را به بیمارستان ضیائیان می‌رساند. وقتی کودک پذیرش می‌شود و حالش به شرایط عادی برمی‌گردد، مادر بینوا نفس راحتی می‌کشد. همسر زن رفتگر شیفت شب محله آذری است و دخترش با بیماری صرع به دنیا آمده است. محله‌های زمزم و زهتابی بیمارستان و درمانگاه شبانه‌روزی یا حتی داروخانه‌ ندارد و 2 مرکز بهداشت و تنها درمانگاه این محله‌ها که امکانات بهداشتی‌ و درمانی محدودی دارند، فقط در ساعات اداری فعال هستند. دوره فعالیت پزشکان انگشت‌‌شماری که در محله‌های زمزم و زهتابی مطب خصوصی دایر می‌کنند، چندان به درازا نمی‌کشد و به دلیل مشکلات رفت‌وآمد و ناامنی حریم راه‌آهن خیلی زود تغییر مکان می‌دهند.

این خبر را به اشتراک بگذارید