• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 24 آبان 1397
کد مطلب : 37573
+
-

مثل کلاف در یک روز بارانی

یادداشت هفته
مثل کلاف در یک روز بارانی

دانیال معمار/دبیر تحریریه روز هفتم

باران آمد و باز هم ترافیک به توان هزار رسید. این تکراری‌ترین اتفاق لعنتی این سال‌های ابرشهری است که در آن زندگی می‌کنیم؛ تکراری و اعصاب‌‌خردکن. حتی عادت کرده‌ایم که در روزهای بارانی، همه برنامه‌های زندگی‌مان را حداقل یک‌ساعت عقب بکشیم تا شاید بتوانیم سروقت به امور روزمره‌مان برسیم. روزهای بارانی همیشه در ترافیک از خودم می‌پرسم از چه زمانی گرفتار این مشکلات شدیم؟ انسان‌ها اولش غارنشین بودند، بعدها که پیشرفته‌تر شدند، روستانشین شدند. در مرحله غارنشینی و روستانشینی، اصلا مشکلی وجود نداشت. بعدها که شهرنشینی گسترده‌تر شد، رفته‌رفته معضلات‌مان شروع شد. تا اینکه به قرن بیست‌و‌یکم رسیدیم؛ قرن ابرشهرها. قرن دیوارها و خیابان‌ها و بزرگراه‌ها و جدایی از طبیعت، خاک، باد، آب، کوه و رود. انسان در ابرشهرها، ناامن‌تر شد، دردسرهایش بیشتر شد و گره خورد در همان خیابان‌ها و بزرگراه‌ها.
حالا وقتی یک‌روز بارانی می‌شود، همه غرزدن را شروع می‌کنند؛ درباره ترافیک، راهبندان، دود،  بوق، قیل‌و‌قال خودروها و... حتما حق هم دارند! راستش روزهایی که ما هنوز به دنیا نیامده بودیم، این تهران، شهری بود خوش آب‌و‌هوا و قابل‌سکونت، با  اتومبیل‌های کم و هوای خوب و مردمانی که هزارجا برای تفریح داشتند. فکر می‌کنید چرا به این وضع افتاده‌ایم و چه بلایی سر شهرمان آمده است؟ فرض کنید یک کلاف گره‌خورده تودرتو دارید؛ از آن کلاف‌های کاموایی معروف که توی میدان حسن‌آباد می‌فروشند. این‌جور وقت‌ها مهم نیست کلاف ذکرشده از این جنس‌های مارک‌دار خارجی است یا از این کامواهای ارزان‌قیمت بنجل که نامرغوب‌بودن از سر و ریختش می‌بارد؛ مهم این است که وقتی چندتا گره کور توی یکی از این کلاف‌ها بیفتد بازکردنش کار حضرت فیل خواهد بود. اگر توی تهران زندگی می‌کنید می‌توانید درک کنید کلاف گره خورده چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ وضع ترافیک در روزهای بارانی چیزی است که ما در زبان کنایی به آن می‌گوییم کلاف گره‌خورده؛ با این توضیح غم‌انگیز که ماها خیلی‌وقت است به این وضع ترافیکی عادت کرده‌ایم و دیگر ککمان هم نمی‌گزد که کلی از وقت روزانه‌مان لای چرخ‌دنده‌های همین ترافیک ویران‌کننده له می‌شود و از بین می‌رود. ما به ترافیک عادت کرده‌ایم؛ درست مثل کودکی که به شیرخوردن و ونگ‌زدن عادت کرده، مثل گنجشک فلک‌زده‌ای که به نشستن روی سیم‌های برق فشار قوی عادت کرده و مثل کارگر بیچاره‌ای که به یک‌دست کت و شلوار مندرس عادت کرده است. باید به تغییرات قرن بیست‌ و ‌یکی شهرمان عادت کنیم؛ از لاله‌زار عکس‌ها، چیزی جز راسته کلید و پریزفروش نمانده و از آب کرج، حالا تعدادی ساختمان سیمانی، سر‌به‌فلک کشیده‌اند. از سرپل که روزگاری تفرجگاه مردم تهران بود، بازار شلوغی به ما رسیده که مملو از جمعیت است. می‌گویند در قدیم شهر بزرگی بوده که مردمش از خراجات سنگین حاکمان جان‌به‌لب شده بودند. دست‌آخر شهر را ترک کردند و سر به کوه و بیابان گذاشتند، غافل از اینکه در بیابان هم غول بی‌شاخ و دمی هست که مردم را می‌خورد و اذیتشان می‌کند. برای همین شاعر گفت: «هرکه گریزد ز خراجات شهر/ جورکش غول بیابان شود». حالا حکایت ما نیز بی‌نسبت با این قصه نیست. ما نیز چاره‌ای نداریم که تن به خراجات زندگی شهری بدهیم که مبادا جورکش غول بیابان شویم. اقتضای شهرنشینی همین ترافیک روزهای بارانی و آلودگی روزهای غیربارانی و... است.

این خبر را به اشتراک بگذارید