• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 24 خرداد 1397
کد مطلب : 19714
+
-

کاش تلویزیون نمی‌رفتی ای حضرت!


ابراهیم افشار
    می‌دانی چقدر دوستت دارم. به قول بچه‌ها یه عالمه. شاید هم دوتا یه عالمه! هیچ مربی را در تاریخ فوتبالی ایران قد تو حشمت خان دوست نداشتم و ندارم. منی که یک عمر به سرت قسم خوردم. به شرافتت. خوش‌محضری‌ات. هنوز دستخط‌های آپارتمان دوبی‌ات را دارم. یا مهمان آمدنت به کلبه خرابه من در تهران که باهم نشستیم ساعت‌ها گپ زدیم و قرار شد کتاب اتوبیوگرافی‌ات را بنویسیم و در اروپا چاپ شود. هنوز دستخط‌هایت لای خنزرپنزرهایم عزیز است. این عید هم که از آمریکا زنگ زدی از خجالت آب شدم اما من عادت به تبریک عید ندارم. می‌کپم توی خودم لحظه تحویل؛ بغل شمعدانی‌ها و ماهی قرمزها و سمنوها و سکه‌ها. صدایت بعد از عمل جراحی زلال بود. خوشحال شدم که هنوز سایه‌ات بالای سر همه ما هست. اما راستش روزی که شنیدم داری به تلویزیون می‌روی هی سبیل‌هایم را جویدم. می‌جویدم از این نظر که بکری تصویر تو بعد از 40سال دوری، خدشه‌دار می‌شود یا می‌توانی میکروفون‌های عادل را مرعوب کنی؟ داشتی می‌رفتی تلویزیون که قواعد خاص خودش را دارد. آن‌هم کنار سلطون. خب سلطون، مار خورده و افعی شده و این روزها اوضاعش کمی به هم خورده و طبیعی است که از ابَرسرمایه‌دارها تعریف و توصیف کند. عادل هم که قربانش بروم در مصاحبه‌هایش فقط منتظر است سلطون یک سوتی بالای18 بدهد او ریسه برود و مخاطب برایش کف بزند که ببین! باز خط قرمزهای تلویزیون را شکست. عادل اهل گفت‌وگوهای آکادمیک نیست منتظر است فانتزی بازی‌هایش گل کند و یکی یک چیزی بپراند در برنامه زنده و او قهقهه بزند. تو که اهل قهقهه نبودی حشمت‌خان. حداقلش جلوی چشم مردم که این همه سال منتظرت بودند قهقهه زن نبودی. اگرچه در محافل خودمانی چیزهایی می‌گویی که از فرط خوشمزگی، مردم شکم‌شان را می‌گیرند و می‌افتند روی فرش. اما تلویزیون ایران یک چیز دیگری است. یک جور محافظت ازلی ابدی می‌طلبد. نگرانی‌ام برای همین بود حشمت‌خان که آب تو را با خودش ببرد. من یک عمر است به پیری نفرین می‌فرستم. به این که چقدر آدم‌های بزرگ را محافظه کار و فرتوت و اهل سازش و «پُرتره پرور» می‌کند. بکری مصاحبه تو برای عادل اگر دادار دودور داشت برای خودت چی داشت؟ تمام همدوره‌هایت منتظر ببینند چه شکلی و با چه شمایلی و کدام ادبیاتی بر این پرده لعنتی ظاهر می‌شوی. چه بچه‌های مقیم ماسوچوست و لس‌آنجلس که تو برایشان همچنان افسانه‌ای تکرارناپذیر بودی، چه همین مردمان کوچه و خیابان وطنت که هنوز می‌بینم چقدر احترامت را دارند. به نظرم ما همه حق داشتیم سبیل‌هایمان را بجویم. چون نگرانت بودیم آخر عمری. می‌دانستم هنوز قواعد حضور در تلویزوین ایران را نمی‌دانی و حریفت چغر و بدبدن است و می‌ترسیدیم از این یک فضای آبگوشتی و تاس کبابی ایجاد کند و افسانه‌هایی چون شما را بیاندازد توی دور لُغزخوانی و هر چه پیش آید خوش آید و گپ‌وگفت‌های مدل کتلتی و کباب شامی. شب مصاحبه که علی سلطون داشت از «مال» آن یاروی کله گنده تعریف می‌کرد که از پاساژهای دوبی هم جلو زده تقریبا زدم تو سرم که اگر این چنین تبلیغات وحشتناکی در یک برنامه زنده پربیننده برای خودش، آمد دارد، برای شما چه دارد؟ ای مرد به قاعده. ای مرد پرتجربه. ای حضرت. راست می‌گوید آن شاعر خسته جان من که : «مصیبت بود پیری و نیستی!» بله مصیبتی عظماست.
    راستش مصاحبه که تمام شد فکر کردم کاش نمی‌رفتی. افسانه را خراب کردی. آن وضعیت قازان قورتکی و توسعه نیافته‌ای که شما و به‌ویژه علی سلطون از فضای فوتبال دهه50 ایران بروز داد از عهد ناصری هم عقب مانده‌تر بود. ولی قربان‌تان گردم. مگر همان سلطانی که دم به دقیقه می‌گفت «ما امکانات نداشتیم» نمی‌دانست که همان تیم نه تنها در جشنواره‌های بسیار معتبر رئال مادرید و پاری‌سن‌ژرمن با بهترین تیم‌های دنیا دست و پنجه نرم کرد؟ مگر نمی‌دانست هر حریفی همچون یوگسلاوی، مجارستان، ولز و حتی باشگاه‌های گالا و فنر ترکیه هم برای بازی تدارکاتی به ایران آمد؟ به آن تیم شریف اگر بگویید امکانات نداشت پس به تیم کی‌روش چه باید گفت؟ آنجا که همه فضای فوتبال آبرومند دهه50 را به کتلت‌های مامان نصرت ربط دادید و الباقی چیزها یادتان رفت تقصیر فراموشکاری است یا انحراف حقیقت و واقعیت‌های تاریخی؟ اگر تیم کی‌روش با طیاره اختصاصی به روسیه رفت تیم شما هم با جمبوجت707 اختصاصی رفت. اگر این تیم کت‌و‌شلوار مارک تن‌اش کرده، بچه‌های شما که پیرکاردین می‌پوشیدند. استیک‌خوری نازک نارنجی‌های تیم‌ملی که در بهترین رستوران‌های دنیا هم نق می‌زدند صدقیانی را عاجز می‌کردند که یادتان نرفته است؟ اگر این تیم‌ملی کی‌روش لباس ورزشی آدیداس خریده، آن زمان باید خوب یادتان باشد که فدراسیون با سفارت ایران در آلمان صحبت کرد و حتی فرهاد شریعت هم به‌عنوان نماینده رفت که با آن کمپانی مذاکره کند. آدیداس همه لباس‌ها و کفش‌های بچه‌ها را نداد؟ غیر از چند دست لباس برای بازی‌ها، حتی لباس اسپورت برای صبحانه خوری‌شان را هم داد. حتی دمپایی و شلوار راحتی‌هایش را هم که داد. درباره اینکه سلطون گفت «استوک کفش هلندی‌ها این‌قدر بزرگ بود مال من این‌قدر کوچک»، ببخشید‌ها ! باید همان لحظه با پشت دست می‌زدی توی دهنش! یادتان باید باشد که آدیداس به هر کدام از بچه‌ها 5جفت کفش داده بود اما علی آقا جفت پایش را در یک کفش کرده بود که من فقط کفش خودم را می‌پوشم. آخرش آدیداسی‌ها گفتند باید هنگام ورود به زمین حتما کفش ما را بپوشی بعد در رختکن می‌توانی عوض کنی و کفش خودت را به پات کنی برای بازی. که علی آقا هم کفش همیشگی خودش را پوشید. 
یا آنجا که علی سلطون دم به دقیقه مصاحبه را از بی‌امکاناتی می‌نالید و می‌گفت ما در ساختمان المپیک اردو داشتیم. خب برادر من. دهکده المپیک برای بازی‌های آسیایی تهران1974 ساخته شده بود و یکی از عمارت‌هایش را فدراسیون وقت، شیکان پیکان و مجهز کرده بود که اردوی بچه‌ها کم‌وکسری نداشته باشد. از تختخواب و شوفاژ و حوله‌های تر‌و‌تمیز و بقیه مسائل رفاهی. حتی با یک شرکت آشپزی معتبر قرارداد بسته بود که تاپ‌ترین غذاها را به کیفی‌ترین شکل در اختیار بچه‌ها می‌گذاشت. خودتان خبر دارید که  آقای صدقیانی مرحوم در حوزه غذا چه شمری بود! نه می‌گذاشت آب توی دل بازیکن‌ها تکان بخورد و نه می‌گذاشت چیز مضر بزنند. نکند سلطان در آن روزها انتظار داشت در هتل‌های 5ستاره زندگی اردویی کنند؟ لابد یادتان هست که هتل‌ها چه وضعیتی داشتند. علی سلطون می‌گوید وقتی هلند را دیدیم زانوان‌مان به لرزه افتاد. برادر من شما چطور وقتی با تیم‌های ملی آرژانتین و فرانسه بازی می‌کردید زانوتان نمی‌لرزید. مگر چند ماه از حضورتان در جشنواره‌های رئال مادرید و پاری‌سن‌ژرمن گذشته بود که ترسو شده بودید؟ آخر به من بگو فدراسیونی که تیم اصلی‌اش قهرمان جام ملت‌ها و بازی‌های آسیایی شده، به جام‌جهانی و المپیک راه یافته و تیم جوانانش 4بار متوالی قهرمان آسیا شده بود؛ فدراسیونی که می‌خواست مرکزیت کنفدراسیون آسیا را به تهران منتقل کند و خود هدایت آن را به‌دست گیرد،‌ فدراسیونی که طی یک برنامه 5ساله، فوتبال کشور را آن همه مدرن‌سازی کرد و نخستین لیگ حرفه‌ای را برپا داشت می‌تواند عقب مانده باشد؟ اینجا که دیگر هیچ‌کس نیست. بیا راست و حسینی بگو. آمده بودید برای چه شما دوتا؟
    حشمت‌خان جان من تلویزیون نرو. اگر رفتی با سلطون نرو. اگر با او هم رفتی نگذار عادل هرهر و کرکر راه بیاندازد. قربانت گردم بگذار عکس‌های قدیمی‌ات روی رف‌خانه‌های ما بماند. جگرتو بخورم من ای حضرت.

این خبر را به اشتراک بگذارید