مصور
حسن، طبق روال هر صبح، پیش از آمدن اصغرآقا، کرکره آفتاب و باران خورده مغازه را بالا میدهد و بعد از جاروکشی و آبپاشی داخل مغازه و سکوی تزریق گازِ مقابل آن، آتش به سر پیکنیکی خوراکپزِ مغازه میاندازد تا آب کتری لعابی روی آن، به جوش آید و چای تازهدَم و دورچین چند حبه قند و غنچه گل محمدی بشود صبحانه اوساصغر.
کاسبی کپسولی
درباره پر و خالی کسبوکار گاز پُرکنیها
نگاه
اصغر پیکنیکی، بیرون مغازه دوداندودش، مقابل پایه فلزی زنگ زده نگهدارنده 3مخزن 50کیلویی گاز، پامرغی نشسته.