سخت اما دلپذیر
در لحظههایی که گپ میزدیم، همهمه خیابان، رفتوآمد عابران و... باعث میشد تا صدا را بلندتر کنیم؛ بنابراین از سختی کار میپرسم و میگوید: «من کافه کار کردهام، ایرانسل، همراه اول، شرکت تبلیغاتی و... کار کردهام، اما اینکه سر ساعت مشخص بروی و بیایی و با آدمهای مشخصی سر و کار داشته باشی، خوشایندم نیست.»
با عود به جنگ دود
گزارشی از دستفروشهایی که در راسته خیابان کریمخان هوای متفاوتی خلق کردهاند
زندگی
احساس میکنی لایهای از دود و غبار روی صورتت نشسته و با هر بار نفس کشیدن، حجمی از گازهای خفهکننده را فرو میدهی. حواست را پرت ویترین کتابفروشیها و یکی در میان، رستورانهای راسته کریمخان میکنی تا دود، غبار، بوق و شلوغی را فراموش کنی که عطری خوشایند بین همه این بلبشو، زیردماغت میخورد و بیاختیار سربرمیگردانی.