خب آقای جوادجان شاعری، امروز اگر بودی ۶۰ساله میشدی حکما یا یک مسئول مملکتی و حکومتی بودی یا بریده از اصحاب فتنه و انحراف! یک گوشه برای خود تجارت میکردی مثلا در گوشهای از محله کودکیمان، خیابان امامزاده حسن ع حجره کوچکی برای خودت دست و پا میکردی.
احمد، علی، یونس و محمد 4شهید خانواده جوادنیا هستند. 4جوان رعنا که مادر از انتخاب راهشان احساس غرور میکند. احمد، فرزند دوم او در بحبوحه درگیری کردستان و حمله کوملهها شهید شد.
۳۷سال چشمانتظاری؛ تصورش هم سخت است، چه رسد به اینکه بخواهی تجربهاش کنی. اما ۳۷سال است که لحظههای این مادر و پدر با انتظار و داغ دردانهشان «اصغر» گره خورده است. غم نبود اصغر، گرد پیری روی چهره مادر نشانده و پدر شکسته شده.