من بلد نیستم خوشحالی کنم. فکر کنم در همین چند کلمه، همهچیزهایی را که میخواستم بنویسم لو داده باشم. راستش گیر من و امثال من هم در همان گام اول ماجراست.
گاهی در میان دود قهوهخانهها دل و جان عدهای را نوازش میدهند و گاهی نیز کنجی از این دنیا به نامشان زده میشود تا هفتهای، ماهی و سالی یکبار گردهم آیند و صدا به صدای هم داده و سرشار از شوق شوند برای شنیدن و گفتن.