انگار که بزرگراه درست از وسطهال و پذیرایی رد شود؛ تا پنجره را باز میکنند صدای گوشخراش کامیون و موتورسیکلت جستی میزند داخل خانه و چهاردیواری را روی سرش میگذارد.
پیرزن به محض حرکت کامیونِ حمل آب، دست چروکیده و لرزانش را از لای در بیرون میآورد و به سختی دبههای سفیدرنگ پلاستیکی را که پُر از آب شده است یکی یکی به داخل حیاط نقلی خانه میبرد.