فلسفهای برای زیستن: شهروندی و بحران هویت
شهر بیهویت؛ آیینه انسان سرگردان
احسان حمیدیزاده/ جامعهشناس و مدرس دانشگاه
توزیع فضایی جمعیت در کشورهای جهان ـ بهخصوص در کشورهای در حال توسعه ـ نبود تعادل در شبکه استقرار جمعیت و بهرهبرداری از منابع انرژی را نشان میدهد. این نبود تعادل، روزبهروز بیشتر میشود. شهرها با مسائل و مشکلات بیشماری از قبیل آلودگیها، اسکان غیررسمی، بیکاری، فقر، مشکلات مدیریتی و برنامهریزی، بیهویتی شهری و نظایر آنها روبهرو شدهاند و این مشکلات، روزبهروز شدیدتر میشود. ساماندهی و برنامهریزیهای شهرهای جهان که از سالهای بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای پیشرفته آغاز شده بود، در دهههای اخیر مورد توجه برنامهریزان شهری در کشورهای در حال توسعه قرار گرفت و به منظور یافتن راهحلهای منطقی در نظمدهی و طرحریزی شهری علاوه بر سیاستهای راهبردی و کلان، سیاستهای راهبردی خاصی در مجموعههای شهری و مناطق کلانشهری نیز مورد نظر واقع شد. در این میان یکی از سیاستهای راهبردی خاص که مورد توجه بیشتری قرار گرفت، روابط اجتماعی و احساس شهروندی است.
نقش مکان در هویت جمعی
شهروندی ایدهایاست که در قرن شانزدهم در اروپا زاده شده و همزمان با فراگیرشدنش انتشار یافته است. این موضوع یکی از فرایندهای جامعه مدرن است و در عرف جامعهشناسی، مرزهای تعریفی خاص و عموما برخاسته از نگرش عقلانی نسبت به قانون و حقوق افراد در جامعه دارد. شهروندی از مهمترین ایدههای اجتماعیاست که به منظور کمک به شناخت بهتر جامعه، روابط درونی آن و هدایت کنشها و رفتارها به وجود آمده است. مهمترین پیامد سیاسی، اجتماعی، حقوقی و فرهنگی که در اکثر جوامع شهری مدرن ـ بهویژه در غرب ـ مشاهده میشود، شدتیافتن تقاضاها و مطالبات نامحدود شهروندان از رژیمهای شهریاست که عهدهدار سازماندهی اداره امور شهرها هستند و اولیترین وظیفه و کارکرد آنها برآوردهکردن چنین تقاضاها و مطالباتیاست.
امروزه شعار تمام جامعهشناسان شهری این است که واژه شهروندی یعنی اینکه فرد، خود را از شهر و شهر را از خود بداند و در این شرایط است که بهتر میتواند زندگی کند. البته در تحقق واژه شهروندی و آگاهسازی مردم یک جامعه از این اصل و همچنین در بحث حقوق شهروندی، آموزش، نقش انکارناپذیری دارد. احساس تعلق بـه شـهر و مناطق شهری میتواند تداعیکننده نوعی هویت اجتماعی برای شهروندان بهشمار آید. به کلامی دیگر، تداوم اجتماعی، مستلزم فرضکردن یک گـذشته مـعنادار است و در این میان نقش عـنصر «مـکان» میتواند به مثابه عاملی تعیینکننده در ایجاد و حفظ این گذشته مورد توجه باشد. در واقع شهر بهعنوان یک بستر مکانی در خود، حاوی عناصر مهمی از هـویت اجـتماعیاست و همین هویت اجـتماعیاسـت که بر پایه آن میتوان از نظم و پیشبینیپذیری در سپهر اجتماعی سخن به میان آورد؛ از این رو میتوان گفت هر نوع تغییر و دگرگونی در این بستر مکانی میتواند موجبات اغتشاش در هویت اجتماعی شهرنشینان را فراهم آورد؛ لذا در تحلیل مـسائل اجـتماعی شهری باید میان مفاهیم هویت اجتماعی، فرهنگ و شهر، رابطهای مؤثر را در نظر گرفت. هویت شهری را میتوان از سه بُعد تاریخی، جغرافیایی و کارکردی مـورد بـررسی قرار داد؛ بعد تاریخی، پیشینه یک شهر را شامل میشود؛ همچون کارنامهای که به شکل مکتوب یا به شکل شفاهی، نزد ساکنان آن و نزد دیگران ثبت شده باشد و از آن تصویری مطلوب یا نامطلوب بسازد. سـیاستگذاران هـر شهری باید تصویر مطلوب را حفظ یا تقویت و تصویر نامطلوب را تضعیف کنند؛ بُعد جغرافیایی شهر، به موقعیت جغرافیایی ـ اقلیمی آن مربوط میشود که خود از عوامل مهم هویتبخش به حساب میآید؛ مـثل شـهرهای سنتی و قدیمی ما که همواره دارای مشخصات طبیعی بودهاند و مثلا تفاوتهای شهرهای جنوب و شمال و اختلاف دمای آنها، سبب ایجاد هویتهای متفاوتی شده که بر روابط شهری تأثیرگذار است. بعد کـارکردی کـه دربـرگیرنده کارکردهای مختلف سیاسی، جهانگردی، زیـارتی، تـجاری، صـنعتی و... است، هویتهای گوناگونی برای شهر ایجاد کرده است. البته کارکردهای شهر شکل خالص ندارند و با هم ترکیب میشوند؛ بنابراین در هر شهری ما بـا گـروهی از کـارکردها سروکار داریم که بنا به مورد، دوره، مناسبت، زمـان و مـکان خاص و ارتباطاتی که ایجاد میشود یا ما قصد ایجاد آنها داریم اهمیت بیشتر مییابند و یا از اهمیت آنها کاسته میشود. بـنابراین شـهر، مـحلیاست که تعاملات شهری در آن به وقوع میپیوندد و ساکنان، احساس تعلق شـهروندی نسبت به شهر خود دارند؛ به عبارت دیگر آنچه یک شهر را میسازد، ساختمانهای عظیم و پارکها نیست بلکه سـاکنان شـهر بـا سلیقهها و ویژگیهای منحصربهفرد خود و در حقیقت هویت شهری و شهروندی آنـهاست که شهر را میسازد.
شهر؛ تـبلور کـالبدی فـرهنگ
امروزه هویت شهری، همچون حلقهای گمشده اسـت و شـهرها نـه بر پایه هویت اصیل خـود بـلکه بـر پایه تقلیدهای بدون اندیشه از مظاهر غربی و الگوهای مدرن بدون توجه به الگوهای بومی در حال شکلگیری و گسترش هستند. در واقع دوران مدرنیزاسیون را میتوان بهعنوان سرآغاز گسست و کمرنگشدن توجه به ابـعاد هـویتی شهرها و زندگی اجتماعی شهری در نظر گرفت. شیفتگی به مظاهر غیربومی، به فراموشکردن مظاهر اصیل بومی انجامیده اسـت. فـقدان آشـنایی لازم و نیز اهمیتندادن به ضرورت وجود الگوهای بومی از این دوره، باعث شده که در طرحهای توسعه شهری واقعیات بسیاری به فراموشی سپرده شود.
هـویت یـک شـهر، هم عینیاست و هـم ذهنی؛ عینی از آن نظر که در شهر یکسری نمایههای بیرونی مانند معماری، سازهها و خدمات انـسانی دیـده میشود. بخش عمدهای نیز ذهـنیاسـت و بـه تـصوراتی کـه کالبد و فضای شـهری در ذهـن انسان ایجاد میکند، مربوط میشود. هویت شهری بستگی زیادی به شـهرسازی دارد؛ اگـر به موضوع شـهرسازی در چارچوب فرهنگی نگریسته شود، شهر تـبلور کـالبدی فـرهنگ اسـت. از آنـجا کـه در هر محیطی بنا بر منابع طبیعی، ایدئولوژی و نظام ارزشی مشترک، فرهنگ خاصی میتواند بروز و ظهور یابد، هویتهای مختلف و متمایز، به وجود آمدهاند و میآیند.
شاید در هیچ جا مانند شهر نتوان هماهنگی و همنشینی در مؤلفههای مادی و غیرمادی فـرهنگ را ملاحظه کرد. در واقع کالبد فیزیکی شهر (خیابان، خانه، فروشگاه، ماشین و...) رابطهای تنگاتنگ بـا کالبد روحی و ذهنی شـهر (فرهنگ حملونقل، شیوه خانهسازی، نحوه آرایش مناطق شهری و...) دارد؛ بهطوری که گفته میشود فرهنگ و شهر، دو پدیده مکمل هستند و هرکدام دیگری را تکمیل میکنند تا حدی که یکی بدون دیگری، معنا و مـفهوم ندارد. از اینرو شهر میتواند تبلور عینی فرهنگ یک جامعه در عصر حاضر به شمار آید. پس میتوان با شناخت شهر، به هویت اجتماعی ساکنان آن پیبرد. شهر بیهویت میتواند آیینه انسان بیهویت و سرگردان بهحساب آید و انسان سرگردان و وامانده نیز در بستر شهری ازهمگسیخته و نابهنجار رشد میکند. در شرایط واپسماندگی فرهنگی در قلمرو شهر، واقعیت شـهرنشینی جـلوتر از فرهنگ ذهنی آن رشد خواهد کرد و بدینگونه پدیده «شهر بدون شهروند» متولد میشود.
شهر بدون شهروند اشاره به آن واقعیت اجتماعی در کشور ما دارد که از رهگذر ناهمزمانی رشد شهرنشینی و رشد فـرهنگ شـهری ناشی شده است. انسان منتقلشده به شهر درحالیکه فاقد پیوند ارگانیک با حوزه زیستی جدید خویش است، به معضل حذف «مکان» از میان مجموعه عناصر معنابخش به زنـدگیاش دچـار میشود. در واقع در شرایط شهرنشینی بدون قـاعده، انـسان شـهرنشین به درون قلمرویی پرتاب میشود که در آن به واسطه عدم پیوند ذهنی با حوزه مکانی محل زندگیاش، ناچار میشود مؤلفهای حیاتی را در شـکلیـابـیهویتیاش از دست بدهد.
بدینسان نقش مکان در تکوین هویت فـردی و اجـتماعی تقلیل مییابد و محیط شهری بدل به چهرهای خصمانه و بیگانه در باور جمعی شهرنشینان میشود.
حلقه تبدیل شهرنشین به شهروند
شهر در دوران جدید مکان زیست انسان مدرن است؛ انسانی که در چارچوب روابط تولید سرمایهداری زندگی میکند و با قرارگرفتن در مـعرض امـواج متنوع رسانهای، سبک زندگیاش را تعیین میکند. زندگی شهری تولیدکننده شرایط و وضعیتیاست که در آن انسان شهرنشین به ناگزیر باید پیوندی محکم با آنها داشته باشد تا بتواند معنادهی به زنـدگی خـود را در شهر حـفظ کند. در فقدان یک حلقه از این زنجیر بههمپیوسته، شهرنشین به شهروند بدل نخواهد شد و رابطه شهرـ شـهرنشین به رابطه ارگانیک شهرـ شهروند دگرگونی نمیپذیرد و شهرنشین همچون غریبهای تـنها، عـمری را با رنج و غربت در شهر خواهد گذراند.
به نظر میرسد پارادوکسهای رخداده در حیات شهری ایران امروز ناشی از پابرجایی مـعضلی تـاریخیاست. در واقع ایرانیان از اوان مشروطیت پای در راهی گذاشتهاند که هنوز طیناشده باقی مانده و فرازونـشیبهای ایـن راه، امکان هموارزیستن را از انسان ایرانی سلب کرده است. شهرها طی 150سال اخـیر کانون آشوب و تلاطمهایی بودهاند که ریشه در کلیتیابی جدید ایرانیان و یا پوستاندازی هـویتی آنها داشته است؛ بـدینگونه درحالیکه شهر روزبهروز بر محوریت خود در فرایند مزبور میافزوده، همزمان خالی از امکان برقرارساختن رابطهای مناسب با شهرنشینان بوده است. چنین به نظر میرسد که سرعت فرایند شهرنشینی در ایران، امکان برقرارکردن چنین امری را دشوارتر ساخته و به حذف عنصر مکان از پروسه هویت شهرنشینان ایرانی مدد رسانده است.
تجربیات گذشته نشان میدهند که اگر انسان، شهر را خانه خود نپندارد، خانه واقعی او نیز شهر نخواهد بـود و اگـرچه جـسم فیزیکی او در شهر سکنی دارد، روح او در فضاهای معنابخش دیـگری در سـیلان است و پیامد این ناهمخوانی ذهن و عین، جز آشفتگی و پریشانی نیست. درواقع بسترسازی برای مشارکت مردمی در امـور شـهری عـرصهای از فراخوان عمومی انسان ایرانی برای شکلدادن به بخشی از هویت خـویش است که طی ادوار مختلف بدون حضور او معطل مانده است. علاوه بر این باید دامنه انتظار از اقدامات معطوف به حل مـسائل شـهری را تـعدیل کرد. مشکلات شهری در ایران امروز بعضا حاصل سرریز مشکلات حوزههای دیـگر زیـستیاست که طی این نوشتار به آنها اشاره کردهایم و لذا حل نهایی و اکثر معضلات مورد اشـاره تـا زمـان تداوم شرایط مربوط در حوزههای کلان زندگی ایرانیان پابرجا خواهد ماند. در واقع حـوزه بـرنامهریزی شـهری در شرایط بالابردن ریسک زندگی و ناممکنشدگی یا مشکلبودن برنامهریزی برای آینده، خـود بـه امـری دشوار بدل میشود که باید متغیرها و عوامل متعدد و دائما متغیر و سیالی را در خود لحاظ کـند. تأکید بر حضور شهرنشینان در سازوکارهای تصمیمگیری شهری اگر به امری فرمالیته بدل نشود حداقل میتواند زمـینهساز تـلائم و هماهنگی میان برخی حوزههای حیات شهری با نیازهای روزمره باشد و در تکوین شخصیت شهروندی مـؤثر افـتد. بدینسان دستگاههای رسمی علاوه بر ایفای مسئولیت در شکلدهی به ساختارهای حقوقی مسئله مشارکت (مـثلا تـدوین و اجـرای قانون شوراهای شهر)، در بعد آموزش، باید فعال باشند. این آموزش ـ چنان که تاکنون بوده است ـ نـباید مـبتنی بر جهتدهی به افراد در راستای کسب هویتی مشخص باشد بلکه باید در راستای تـقویت دانـاییها و ظرفیتهای فردی و اجتماعی جهت ایجاد هویتی باشد که مختصات دقیق آن را از پیش نمیتوان مشخص کرد اما بـه سـازگاری مـؤلفههای آن میتوان امیدوار بود.
بدینسان جامعه ایرانی بیش از آنکه به تولید دانـش و تـکنولوژی و... محتاج باشد، گویی باید به مـسئلهای فـوریتر بـپردازد؛ بـحران تـولید معنا، فلسفهای بـرای زیـستن. از این رو رابطه شهر به مثابه یک مکان یا فضای هویتبخش، با سازمان حیات جمعی دچـار اغـتشاش و بـرهمخوردگی بهنظر میرسد و از یک جهت بـه آن چـیزی مـنجر شـده کـه زیمل آن را ناهمخوانی میان «شکل» و«زندگی» خوانده بود.
در واقع حتی سقوط سطح مدیریت شهری در ایران به پایینتر از آنچه تراز معرفت عامیانه ( Common sense ) خوانده شده، در ادواری نـهچـندان دور کـه بعضا هنوز هم در موارد بسیاری تداوم دارد، خود ناشی از گمشـدن معنا و انسان در فرایند مزبور بوده است. بدینترتیب حوزههای کلانتر زندگی جمعی در ایران از معضلی تاریخی رنج میبرند کـه هـمان طـولانیشدن انتخاب میان گزینههای سنتی (تأکید بر آثار باستانی، مدیریتهای مبتنی بـر معرفت عـامیانه یا عقل سلیم، تصمیمگیریهای کوتاهمدت، مقطعی و احساسی، حفظ مقولههای زیباشناختی زندگی گذشته و...) و انتخابهای مدرن (زنـدگی در آپارتـمانهای کـوچک، شهر پرازدحام، روابط اجتماعی مبتنی بر پول و عقلانیت صرف ابرازی و...) است؛ بدینسان بـا بـهتأخیرافتادن بازتعریف هویت اجتماعی، انسان شهرنشین همچنان دور از شخصیت و شأن شهروندی خود به سـر مـیبرد. خـود پیداست که ساختارهای سیاسی، اقتصادی، روانی و اجتماعی نیز این وضعیت را تقویت میکنند و از آن بـهرهمند مـیشوند.
تاکید بر حضور شهرنشینان در سازوکارهای تصمیمگیری شهری اگر به امری فرمالیته بدل نشود حداقل میتواند زمـینهساز تـلائم و هماهنگی میان برخی حوزههای حیات شهری با نیازهای روزمره باشد و در تکوین شخصیت شهروندی، مـؤثر افـتد