ناخودآگاه تبار ایرانی و سرماگریزی
میرجلالالدین کزازی/ نویسنده و استاد دانشگاه
زمستان درگاه شمار کهن ایرانی با آنچه ما در سامانه گاه شماری کنونی میبینیم یکسان نبوده است.
درگاه شماری کهن، سال به 2 پاره بخش میشده است؛ یکی زمستان، دیگری تابستان.
یکی 5 ماه به درازا میکشید، یکی 7 ماه. یکی را زمستان بزرگ و دیگری را تابستان بزرگ مینامیدند.
از این دید که زمستان دیریاز بوده است در بخشهایی از ایران پهناور پیشین، بیشینه ایرانیان میکوشیدند در زمستان- که در آن بومهای بسیار سرد به گونهای بوده است که نمیتوانستند به کار همیشگی بپردازند، برنامه هر روز را همچنان پیش بگیرند- بیشتر در خانه باشند. از همین روی آیینهایی اندکاندک اندیشیده و به کار گرفته شده تا بتوانند روزها و شبهای زمستانی را به گونهای بگذرانند که در چشمشان دیریاز و رنجبار ننماید. از سوی دیگر در سامانههای باورشناختی ایرانی و به همان سان در سامانههای نمادشناسی ایرانی زمستان از آنرو که همراه با سرما و تیرگی است پدیدهای ناخوشایند، نکوهیده، زیانکار و رنجبار شمرده میشده است.
در زمستان زمان روشنی و گرما کوتاه است و شبها بلند و درازآهنگ و بسیار سرد. از سوی دیگر در ناخودآگاه تبار ایرانی سرما زمینهای پایدار و ماندگار داشته است. شاید از آن روی که ایرانیان یا به سخنی آریانیان هزاران سال پیش در سرزمینی میزیستهاند که بسیار سرد بوده است. در اوستا این سرزمین «اَ ایرانَه اِ چَه» و در زبان پهلوی «اِران ویچ» نامیده شده است.
معنی این نام سرزمین زادگاه آریایی است. برپایه اسطورههای کهن ایرانی که در دیگر اسطورههای آریانی هم نشانی از آن دیده میشود، سرمایی سخت و سیاه و ستخوانسوز (استخوانسوز) بر این سرزمین چیره میشود و آدمیان و جانداران سر در نشیب نابودی مینهند. از این روی همواره سرما نماد نیستی و نابودی بوده است.